loading...
رمانک
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
دانلود رمان او مرا کشت 1 301 rokhsha
رمان تخیلی 1 256 nazi85n
دانلود رمان نقاب من 1 327 arsam
دانلود رمان از عشق بدم بدم می اید 1 451 piskesvat
رمان گندم رو کسی داره بهم بده؟ 3 390 mahdeh_1280
کسی رمان روزهای تا ابد بی تو(‌جلد دوم رمان باتوهرگز)‌داره؟ 1 426 sara
رمان همسر کوچک من و همسر دهاتی من کسی داره بذاره؟ 1 972 sara
رمان شکاک و نارین کسی داره؟ 0 324 mbm
دانلود رمان چیزی شبیه سرنوشت 2 322 sara
فال روز سه شنبه 3 مهر 1397 0 261 sara
فال روز دوشنبه 2 مهر 1397 0 204 sara
فال روز یکشنبه 1 مهر 1397 0 198 sara
دانلود رمان عشق به چه قیمت 0 259 sara
فال روز شنبه 31 شهریور 1397 0 403 sara
دانلود رمان در پی انتقام 0 278 sara
دانلود رمان ترس و عشق 0 281 sara
دانلود رمان سه تفنگدار شیطون برای جاوا، اندرویدنوشته فاطمه موسوی 0 394 sara
دانلود رمان زروان 0 235 sara
دانلود عشق نوشته های یک ماه و اندی 0 223 sara
دانلود رمان لاک طلایی 0 379 sara
دانلود رمان دنیا پس از دنیا 0 239 sara
دانلود رمان مردی حکم می دهد 0 372 sara
دانلود رمان تمام ناتمام من 0 239 sara
فال روز جمعه 30 شهریور 1397 0 210 sara
دانلود رمان اگه بدونی 0 217 asal
دانلود رمان شاه شدم گدا شدی 0 322 asal
دانلود رمان آشوب 0 234 asal
دانلود رمان سر آغاز یک احساس 0 338 asal
دانلود رمان غزلواره های دلم 0 507 asal
دانلود رمان عمر هیچ درختی ابدی نیست 0 468 asal
امیری کد بازدید : 2332 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

 

خلاصه :

داستان در مورد دختریه که ارث پدر بزرگش بهش می رسه اگر به شرط هایی که براش گذاشته شده عمل کنه … پایان خوشیک ساعته دارم صدات میکنم .پیر مرد با اون حالش اونقدر صدات کرد خفه شد .اینقدر ورزش کردی نمردی؟با چشمای گرد شده نگاهش می کردم، خودش متوجه تعجبم شد و ادامه دادپاشو ! برو ببین آقاجون چیکارت داره

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 2713 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:
در دو راهی سقوط یا صعود، سرگرد سید پارسا فدوی قرار گرفته، برای حل کردن ماجرای گنگی که مثل یه کلاف سردرگمه.
تصمیم با خودشه که کدوم راه رو انتخاب کنه. راهی که منجر به سقوطش باشه و عاقبتش رو مثل نادر یزدان پناه کنه
یا راهی که صعودش رو منتهی بشه، صعودی که مطمئنا آسون نخواهد بود.
راهی که بتونه اونو به عشق گمشده اش برسونه. اما کدوم راه؟
چون اینجا سقوط آسونه. سقوط، آزاده.
ولی صعود سخته. صعود، ممنوعه…

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 2197 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه

رونیا سالاری دختری ۲۰ ساله دانشحوی معماری که شیفته ی مادربزرگ پدری خود فخرالسادات سالاری است.
روزی خبر فوت مادربزرگش به او میرسد ، طبق وصیت نامه ی مادربزرگ بزرگترین نوه ی دختری ( رونیا ) موظف به ازدواج با بزرگترین نوه ی پسری هوو اش میباشد ، چراکه میخواهد با این وصلت اختلافات گذشته را حل و فصل نماید .
اگر رونیا و یا ارتام ( بزرگترین نوه ی پسری ) قصد این ازدواج را ندشته باشند ثروت فخرالسادات به آنان تعلق نمیگیرد.
با این ازدواج اجباری مسیر زندگی این دو فرد تغییر میکند …!!!..پایان خوش

 

ژانر این رمان : کمــــــــــدی  ، کل کلی  ، تا حدودی بزن بهادر  و عشقولانه س

  کتاب زندگی دختری و نقل میکنه که فوق العاده شیطون و لجباز و تا حدودی مغروره ، در عین حال احساساتی و زود رنج…!!

قسمتی از داستان:

 از ماشین پیاده میشم و دزدگیر و میزنم، به سمت خونه میرم . دستمو رو دوربین آیفون میذارم و زنگ و میزنم ، رامش جواب میده :

-بلـــــــه؟!

در حالیکه صدامو عوض میکنم میگم:
-ننه شبه جمعه ای نذری نداری ؟ بچه هام تو خونه تو نون شبشون موندن!

-مادر اول دستتون و بردارید، بعدشم الان دوشنبه اس، شبه جمعه کجا بود، حالتون خوبه؟

در طول فیلم دس رامش بیچاره که به کل پرس شد، منم فقط جلو خودم و میگرفتم که جیغ نزنم که با یاری خداوند متعال فیلم به اتمام رسید، وقتی تموم شد نفس راحتی کشیدم. و به رامش گفتم.

-بیا با هم بریم، من بالشت و پتوم و بردارم.

-تو برو، من اینارو جمع کنم میام.

با ناراحتی قبول میکنم و با ترس و لرز میرم سمت اتاقم و بالشت و پتوم و برمیدارم و بدو میرم اتاق رامش. بعد از چند ثانیه اونم میاد و رکابیش و در میاره.

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 1228 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:

ساره در خانواده ایی زندگی میکند که در آن خانم خانه یا همان حج خانم همه کار خانه است . مادر به ساره اصرار میکند خواستگارش را بپذیرد . خواستگاری که فقط برای اینکه ازدواج کرده باشد به خواستگاری ساره آمده بدون هیچ عشقی ، ساره نمیپذیرد و غرّ غرّهای حاج خانم را میشنود. ساره دانشجو و مربی شنا بود و عمه ایی دارد که در جوانی از همسرش جدا شده و با پدر ساره قهر است ولی ساره و علی ؟(برادر ساره) با او بسیار نزدیکند و او را دوست دارند آنها هرگاه از دست غرّ غرّهای حاج خانم خسته میشوند به آنجا پناه میبرند .

 

در درگیری که علی به خاطر ساره با مادرش داشته حاج خانم به سفر مشهد میرود و در این سفر با خانمی اشنا میشود که پسری مقبول دارد .کامران پسری زیبا، مهندس پرواز ، کاملا به خود متکی است و به پیشنهاد مادرش به خواستگاری ساره میاید و این آغاز زیبایی است برای داستان بسیار زیبای خالکوبی ……

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 1394 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:

رایا و رامین سالها پیش در حین تصادفی پدر و مادر خود را از دست داده و به همراه مادربزرگشان در خانه ایی قدیمی زندگی میکنند… رامین بخاطر برآورده کردن نیاز های خواهرش از هیچ چیزی دریغ نمیکند..


رایا برای قبول شدن در دانشگاه دولتی سخت در تلاش است که اتفاقاتی طی این مسائل برایش پیش می آید….

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 294 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

یاسمین به خاطر دلیلی که نمیدونه از طرف مادرش طرد شده. محدثه که دوست یاسمین میشه طی یک شب با چند مرد درگیر میشه که باعث آشنا شدن آن دو دختر با سرنوشت ساز های داستان میشه.

 

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

 

امیری کد بازدید : 7264 سه شنبه 27 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه داستان :

سارا مجد . باید داستان رو بخونید تا بفهمید این دختر چقدر متفاوت تر از چیزی که فکر می کنید .یک تصادف ساده چقدر می تونه زندگی شما رو عوض کنه ؟ یک آشنایی چطور ؟ سارا مجد ! سوال اصلی اینه که یه تصادف، یه آشنایی می تونه چیزی رو توی زندگی سارا عوض کنه ؟ گزینه درست کدومه ؟گزینه های زیادی برای انتخاب کردن دارید پس صبورانه و با دقت انتخاب کنید . زمان پاسخ گویی تا آخرین پست .
۱) ابدا ۲) غیرممکنه ۳) به هیچ عنوان ۴) عمرا ۵) نه ۶) شاید ۷) هیچ کدام ۸) تمام گزینه ها صحیح می باشد .
می خوام شما رو با دنیای سارا مجد آشنا کنم . با علاقه ها و احساسات و جزء جزء وجود و هستی اش .باهاش همراهتون کنم . در موردش قضاوت نکنید . فقط از دور نگاهش کنید .اون کمی متفاوتِ به این تفاوت احترام بزارید . .

 .

.

لینک های دانلود رمان شب بی ستاره:

.

دانلود رمان  مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان  مخصوص گوشی های جاوا  (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 306 سه شنبه 27 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان زوال اطلسی ها اختصاصی ک رمان

نام: زوال اطلسی ها
نویسنده: یاسمین منصوری
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، هیجان انگیز و کمی جنایی

خلاصه:

گلاره دختر تنها و افسرده ای است… گذشته ی تاریک و بدی دارد. انقدر سیاه و زشت که سعی دارد فراموشش کند.
بلاخره و همان طور که می خواهد یک اتفاق، زندگیش را عوض می کند و باعث می شود فرشته ی نجات و مرد زندگیش را پیدا کند…
مردی که تنهاست، حتی از گلاره هم تنها تر.. اما با تمام تنهایی هایش می شود نقطه ی شروعِ جاده ی زیبا و سرسبزی در کویر زندگیِ گلاره.


همه چیز خوب نمی ماند و اتفاقاتی برایش می افتد. اتفاقاتی که گلاره را تا سر حد مرگ می ترساند…
ترسِ از دست دادن دوباره ی همه چیزش…
ترس از تکرارِ مکررات…!
برای نجات دادن زندگیش تنها یک کار می کند؛..پایا ن  مناسب شخصیت  داستان

از زبان نویسنده رمان

دوستانی که من و میشناسن میدونن من دوست ندارم تکراری بنویسم…ولی…
این خیلی هم ایده اش نو نیست…خودم کتابی با این مضمون توی انجمن ندیدم ولی کلا چیزه خیلی کمی هم نیست و ممکنه بگید تکراریه.
اما تکراری بودنِ ایده ملاک نیست.
نگاه کن من چه بی پروا، چه بی پروا به مرز قصه های کهنه می تازم
نگاه کن با چه سر سختی تو این سرما برای عشق یه فصل تازه می سازم
منم قول میدم فصل جدید و تازه ای برای عشق بسازم حتی با استفاده از قصه های تکراری.
داستان من سرشاره از بی پروایی…گذروندن خط قرمزها. به طوری که مدام و سر هر اتفاقی غافلگیر می شید.
آدمای رمان من مثل داستان ها پرنس و پرنسس نیستن. هم بدن هم خوب. یه جا بدِ بدن یه جا خوبِ خوب…غیر قابل پیش بینین…مثل آدمای واقعی…

 

قسمت دانلود

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 460 دوشنبه 26 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

رمان گناهکار
داستان عاشقانه یک دختر و پسر به نام  دلارام و آرشام است.آرشام پسری است که کمتر احساسی میشه و آدمیه که هرگز عاشق کسی نمیشه چون اون رو مزاحم کارش میدونه اما دلارام دختری احساسی است که دقیقا بر عکس آرشام که پسری با غرور و سخت است که این دو بر سر راه هم قرار می گیرند.

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

برای دانلود کلیک کنید

 

امیری کد بازدید : 247 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان : 

رایحه هفت سال پیش از گذشته اش فرار کرده.حالا با آشنایی آدمهای تازه سعی داره آدم جدیدی باشه و رایحه گذشته را فراموش کنه.

به خانه ویلایی مادر بزرگ المیرا نقل مکان میکند.خانه امن است ولی اهالی خانه برای او خطر آفرینند!خطر عشق!

حالم خوش بود، حالم خیلی خوش بود و فکر می کنم هیچ چیزی، هیچ اتفاق افتضاحی هم نمی توانست حال خوشم را خراب کند.

می خواستم از زیر نگاه حریص صاحب مسافرخانه خلاص شوم،

میخواستم از شر موشها خلاص شوم، میخواستم از شر بوی بد فاضلاب خلاص شوم و این اولین قدم من در ابتدای این راه طولانی بود!

هیچی جز یک چمدان و یک کیف و یک کارت بانک پر پول نداشتم.

پدر زورگو میدانست شبها کجا سر میکنم؟ می دانست روزها چه شغل خفت باری دارم؟

می فهمید دختر آقای بشارت بزرگ در چه اتاقی با چه پست و مقامی کار می کند؟

حتما اگر میفهمید از خجالت سرش را میان همصنفانش نمی توانست بالا بگیرد و از اینکه دورم و هیچ کس دستش به من نمیرسد خوشحال بود! نگاهی به کارت بانکی آبی رنگ می اندازم، هر ماه، سر هر ماه مسیج واریز پول به کارتم میرسید!

اگر حساب می کردم چند میلیون در این کارت خوابیده بود؟

چند ملیون پول برایم میریخت که دیگر برنگردم؟

می دانستم خیلی خوشحال بود. خیلی!

در اتاق را می بندم و بدون اینکه از صاحب مسافرخانه خداحافظی کنم،

اجاره این ماهش را روی پیشخوان میگذارم و میروم!

اگر می رفتم و دست خالی میرفتم چه عکس العملی نشان میدادند؟

خودم را در شیشه ی ماشین می بینم،

امروز بعد از مدتها چشمهایم میدرخشید، لبخند داشتم و سر سوزن امید در دلم نشسته بود.

المیرا از وقتی که وارد زندگی ام شد خیلی چیزها تغییر کرد!

سایه درختان در هم تنیده بر شیشه ماشین می افتاد، مثل ندید بدیدها امروز خیابان را جور دیگری نگاه می کردم

 

برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 1235 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان :

قصه ی زندگیش کلافی بود سر در گم. زندگی اش گاهی با نبودن ها چنان به سیاهی می نمود که حتی انتخاب اسمش را هم عادلانه می دانست.

دخترکی آرام که زندگی اش دستخوش تغییراتی می شود که روحش را متلاطم میکند و ساحل زندگی اش را نا آرام.

گاهی با بودن کسی آرامش از دست رفته همچون قاصدکی نرم بر دل می نشیند و جسم و جانت را احیا میکند اما... 

پایان خوش

برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 1311 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان باغ سیب

خلاصه:

خلاصه:
روایتگر دختری هست به نام گیسو که علاقه ی وافری به نوشتن رمان داره و در سر آرزوی نویسنده شدن …
با نوشتن اولین رمان بلندش داستان زندگی خودش به گونه ای دیگر رقم می خوره و در گردش چرخ و فلک روزگار عشقی ناب رو تجربه میکنه… قشنگه توصیه می‌شود.
پایان خوش

امیری کد بازدید : 315 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور دختری شیطون شوخ بذله گو که در کودکی والدینش را از دست داده و در حال حاضرتحت سرپرستی عمویش زندگی می کند که طی جریاناتی درسن کم مجبور به ازدواج بامردی مغروروشکست خورده،مقرارتی وسخت گیربافاصله ی سنی زیاد می شود. وسختیهای ودردهای زیادی راتحمل می کندوتبدیل به دختری غمگین و افسرده وعاشق میشه …عاشق مرد مغرور زندگیش میشه که به او محبت نمی کند

 

 

قسمتی از رمان :

ای بابا…سارا زودباش دیرم شدامروز دیگه زن عموم بیچارم میکنه.اگه دیربرسم خونه.

سارا باکلافگی اخمی کرد. ای تو روح زن عموت که نمیزاره کمی نفس بکشیم . انقد

نق نزن راه بیفت دیگه امروز رفته خونه مادرش اگه برگردو شام حاضر نباشه تا دو هفته

نق میزنه به جونم.منم که از صبح تا حالا سر کلاس خسته باید برم نظافت وآشپزی

-من اگه جاتوبودم تو خواب خفش میکردم …کلفت گیر آورده؟ هی کشیدم ای بابا اگه

منم بابا مامانم زنده بودن کلفت نمی شدم حلقه اشک دیدمو تار کرد .سارا متوجه

حالم شد سریع راهمو سد کرد با ناراحتی گفت ـ:ناراحت شدی؟ ببخشید نمی خواستم

ناراحتت کنم. لبخندی زدم…. نه مهم نیست..بریم دیگه دیر م شد.-تو حال خودم بودم که

آستینم کنده شد .-آی…..دستمو کندی وحشیییی چشمای قهوای درشتشو گشاد

کردوبه اونطرف خیابون اشاره کرد ـ .بازم اون پسرا …بیابیا تا بهمون نرسیدن ومزاحمون

نشدن بریم.شونموبالا انداختم. غلط میکنن این دفعه حالشونو می گیرم. خیلی شربودم

حاضر نبودم جلوی هیچ پسری کم بیارم .از کسی هم نمی ترسیدم .چرا دروغ بگم …

کمی از زن عمو میترسیدم.آخه خیلی بدجنس بود.درست مثل

من اگه جاتوبودم تو خواب خفش میکردم …کلفت گیر آورده؟ هی کشیدم ای

بابا اگه منم بابا مامانم زنده بودن کلفت نمی شدم حلقه اشک دیدمو تار کرد .سارا



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 232 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

 دانلود رمان آپارتمان صد متری کلافه تر از اون بودم که بتونم خودمو با حموم کردن٬ دراز کشیدن٬ نگاه کردن به تلویزیون یا دیدن فیلم از لپ تاپم آروم کنم. یه هفته بود که خواب و خوراک نداشتم و فکر کردن ذله ام کرده بود. هرچی انرژی تو بدنم داشتم، صرف قدم زدنای متفکرانه آخر شب تو کوچه پس کوچه های شهر شده بود. آنقدر تو این دوساعت به موهام چنگ انداخته و انگشتامو لای موها رد کرده بودم که مسیر انگشتا

 

 

چرب شدن موها به دلیل تحریک غدد مترشحه چربی پوست سرم، به وضوح دیده میشد. دیگه حالم از خودم و قیافه م بهم میخورد.
تو آینه به خودم نگاه کردم.
موها چرب، پای چشمام گود افتاده، قیافه از جنگ برگشته!
با خودم گفتم: دیوونه! الان که بیرون بری که تو رو با شک به اعتیاد جلب میکنند. این چه قیافه ایه واسه خودت درست کردی؟!
دچار یک زندگی سگی شده بودم که هر کار میکردم مشکلاتم مهار نمیشد.
یکی پس از دیگری.
پشت سر هم.
بدون هیچ مجالی واسه پیدا کردن یه راه حل درست و حسابی.
موهامو چنگ زدم و داد زدم: خدااا…! باز این چی بود که جلوم سبز کردی؟ مگه منو نمیشناختی که تو تصمیم گیری این جورموارد مستاصل میشم؟
دستامو با شدت به دو طرفم انداختم و شروع کردم به قدم زدن تو اون فضای تنگ، که اگه کمی حواسم پرت تر میشد، چپه، راسته به دیوارای اتاق میخوردم.
دوباره به موهام چنگ انداختم و زیر لب گفتم

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 643 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

 دانلود رمان گناهكار بی گناه با اينكه هيچ دلش نميخواست از رخت خواب دل بكند اما صداي آلارم گوشي به او مي گفت كه بايد بيدار شود. كش و قوسي به بدنش داد و سعي كرد چشمهايش را باز كند بعد از مدتها در خانه خودش از خواب بيدار شده بود هر چند معتقد بود در غربت هيچ جا خانه آدم نيست اما خب اينجا يه جورهايي حكم خانهاش را داشت ساعت شش بود با خودش گفت كاش امروز مامورتي نداشت مي توانست بيشتر بخوابد اما چه ميشد كرد دستور بود و بايدا نجامش ميداد.

 

 

از رخت خواب بلند شد بايد سريع دوشي مي گرفت و خود را به تيم تحويل ميرساند. وقتي در آيينه حمام صورتش را ديد واقعا جا خورد البته بعد از يك هفته طولاني مسافرت آن هم با اتومبيل حال و روز بهتري هم نميتوانست داشته باشدآنهم باآنهمه تنش و درگيري! ته ريش نامرتبي صورتش را گرفته و بود وهاله سياهي كه در اثر كم خوابي بوجود امده بود زير چشمانش ديده ميشد. او دستانش را روي لبه روشويي گذاشت و به طرف آيينه خم شد و صورتش را با دقت بيشتر نگاه كرد عجيب بود اما احساس ميكرد با مرد درون آيينه غريبه است. با تصويري كه با چشماني خسته قهوهاي رنگ تماشايش ميكرد هيچ حس مشتركي نداشت. اما اينطور كه به نظر ميرسيد اين خودش بود مردي تنها كه كم كم داشت در غربتش غرق مي شد. و خود را نميشناخت ياد يك ترانه قديمي افتاد كه خودش هم نمي دانست چطوري آمده بود و كنج حافظهاش جا خوش كرده بود:

من نشانيهاي خود را مي دهم

يك نفر بايد مرا پيدا كند

او نفسش را با صدا بيرون داد بعدانگشتانش را در موهاي سياه

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 1833 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان محافظ شخصی

نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) و نسخه کامپیوتر (PDF)

نویسنده :  صبا لک کاربر رمان فوریو

تعداد صفحات : 117

ژانر : عاشقانه / پلیسی / کلکلی

محافظ شخصی

خلاصه رمان :

پدر پروا دختر رمان ما پلیسه و بخاطر همین دشمنایه زیادی داره...وقتی پروا 15سالش بوده دشمنایه پدرش توی ماشین مادرش بمب میزارن که مادرش و برادرش پدرام بر اثر این بمب گذاری کشته میشن....

و حالا پدر پروا برای اینکه به دخترش اسیبی نرسه برای اون بادیگارد میگیره..پروا همه ی بادیگارد هارو فراری میده اما یه بادیگارد میاد که یه پسر جوونه و پسر دوست پدرشه...و اونم پلیسه ولی بخاطر اینکه پدرش ازش خواسته میاد و بادیگارد پروا میشه ..بادیگارد و پروا با هم خیلی لجن اما....

 


 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 1000 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

 خلاصه:

دانلود رمان اجی های دو قلو شر و شیطون درباره تو خواهر دوقلوشیطون ک هر کدوم با ی ماجراهایی با امیرعلی وماکان اشنا میشن ..خوندن ک شما هرروز با کاراتون نمیزارید بچه ها با ارامش درس اشونا بخونهوای خداحالا چیکارکنماهاهان ..ی دفعه جیغ زدم وایی خانم پرورش (کتابداروه میگم باو)قیافه اما شبیه ادمهای وحشت زده کردم و گفتم:س..و..سو..سوسک ..ی دفعه جیغ همه ی دخترایی ک تو کتابخونه بودن دراومد.

 

 

الهه ام ک همیشه پشتم بودگف وای اره خانم پرورش واس همین الهام جیغ زدشما چرا دعواش میکنید ..تقصیر شماس ک اینجا سوسک داره

هاها ی لبخند شیطانی اومد رو لبم زود پس اش زدم کتابام انداختم تو کوله دس الهه گرفتم در مقابل چشا بهت زده پرورش دویدم بیرون کتابخونه ..همینکه پام ب خیابون رسید زدم زیرخنده الهه ام از خنده من خنده اش اومد خندید هرکی هم رد میشد سرشا تکون میداد..

پارت دوم

وااای خدا مردم از خنده درحال خنده بودم ک ی چی خورد تومخم ?واه کی بود؟؟ چیشد؟؟ کی زد ؟؟نکنه بلای اسمانی نازل شده ..دهنما باز کردم ک جیغ بزنم ک الهه فهمید میخواهم جیغ بزنم دستشا گذاشت رو دهنم

الهه:الی بیشعور خبرمرگت چرا خانم پرورش گذاشتی سرکار هیی بمیری تو…?

سرما بلندکردم ک دوتا فحش ابدار ب الهه بدم ک دیدم بههه ماشین پیرخرفته جلوی شرکته..?

الهام‌:الهههههه الههههههه …

الهه:ها چ مرگته

الهام :الهه ببین ماشین پیرخرفته جلوی شرکته میگی چرا نبردتش تو پارکینگ..هااا..

الهه چشای گاویشا ریزکرد و ماشین نگاه کردو

گفت :راس میگی اه ..

الهام:اهوووم ..الهه جووونم میایی بریم ی سروگوشی اب بدیمم

الهه چشاش دراومد بخاطر

 


 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 6508 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

نام رمان : بازگشت سه تفنگدار
ژانر: کمدی ، عاشقانه ، پلیسی
نویسنده :فاطمه موسوی ( آیدا ) کاربر انجمن یک رمان
زاویه دید : از زبان سه تفنگدار معروف ما
صاحب امتیاز: انجمن یک رمان
جلد : دوم

خلاصه :
سه تفنگدار شیطون رو که یادتونه ؟ همونایی که همه رو دیوونه کرده بودن و تو شیطونی و خرابکاری نظیر نداشتن . حالا این سه تا شیطون بازم به هم رسیدن ، اون هم بعد از ده سال . تو این ده سال خیلی چیزا تو این سه تا فرق کرده . رفتار هاشون ، اخلاقاشون ، کاراشون و … همه فرق کرده اما هنوز هم سه تفنگدارن . سه تفنگدار که قراره ماجراهای عاشقانه و پلیسی رو دنبال کنن .

مقدمه :
تنگ که میگویم …
نه مثل تنگی پیراهن …
دلتنگی من …
شبیه حال نهنگی است …
که به جای اقیانوس …
او را در تنگ ماهی انداخته اند …
دلم برایت تنگ شده است …
این یعنی ریه های من …
دم و باز دم …
نفس های تورا کم آورده اند …
دلم برایت تنگ شده است …​

قسمتی از رمان :

♥آیدا♥
نگاهی به داخل کاپوت انداختم . انگارنه انگار . هیچی نمی فهمم . شانسی دستم رو بردم داخل تا سیمی قطعه ای چیزی رو تکون بدم که با خراشیده شدن مچ دستم جیغم به هوا رفت . دستم رو با شدت از کاپوت بیرون کشیدم و سرم رو بلند کردم اما لبه ی تیز کاپوت محکم خورد پشت گردنم . دیگه اشکم در اومده بود . صدای خندون ارش رو از کنار ماشین شنیدم :
ارش – کمک لازم ندارین خانوم دست و پا چلفتی ؟
من – اشتباه گرفتی . بنده یه پا مکانیکم واسه خودم .
آرش – اِاِاِاِ که اینطور ! پس وایسا تا صبح شاید تونستی درستش کنی .
این و که گفت راه افتاد سمت در سالن . یه نگاه به ماشین دویست و شیش مشکی رنگم انداختم و با قیافه فلک زده گفتم :
من- باشه بابا . بلد نیستم . تورو جون بچه نداشتت بیا درستش کن صبح لازمش دارم .
ایستاد و برگشت سمت ماشین . خودمو کنار کشیدم و جلوی کاپوت ایستاد . ژست کارشناسانه به خودش گرفت و با دقت توش رو برسی کرد . یکم قطعه هارو جا به جا کرد و باهاشون ور رفت تا آخر سر سرش رو بلند کرد و با بی خیالی گفت :
آرش – سنسور دورموتور داغونه . باید ببریمش مکانیکی .
کم مونده بود بشینم زار زار گریه کنم . آخه اینم شانسه که من دارم ؟ با دوتا دست زدم تو سرم و گفتم :

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 1097 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (1)

 

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 425 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

دانلود رمان طعم تلخ شکنجه حوصله ام را سر برده بود. مادرم را می گویم ، مدام در گوشم زمزمه می کند و اسم پسر دایی ام سامیار را می گوید و شبانه روز اصرار دارد به خانه ی آنها بروم. دفتر خاطره ام را باز می کنم و برای شروع نوشته هایم اول از همه خودم را معرفی می کنم . بهار اریانمهر هستم . هفده ساله و تک فرزند خانواده. پدرم دکتر قلب و مادرم روانشناس است ،اما مادرم بیشتر از ادم های مریض و بیمار به روانشناس نیاز دارد.

 

 

حال باید از قیافه ام بگویم . چشم هایم درشت و به رنگ دریاست…
لب و بینی منظمی دارم که زیبایی خاصی در صورتم را ایجاد کرده اند.
با صدای تلفن اتاق به خود آمدم و دوان دوان به

سمت تلفن رفتم . خونسرد تلفن و برداشتم.
صدای داد و فریاد های باران در گوشم پیچیده شد .

تلفن و کمی دور از گوشم گرفتم و عصبی گفتم:
-صد دفعه بهت گفتم داد و فریاد راه ننداز پشت تلفن … زشته دختر!
متوجه شدم کمی آرام تر شده.
-سالم بهار عزیزم چطوری خواهر؟
لب گزیدم و زیر دندان غریدم:
-چرا تلفنت را جواب نمی دی ؟
نمی گی از نگرانی…
وسط حرفم پرید:
-بهار این نصیحت ها و … بذار کنار.
امشب تولد ویداست میای؟کمی مکث کردم و بعد جواب دادم:
-باید فکر کنم.
باران پوفی کشید و گفت:
-ساعت هفت و نیم منتظرت هستم..
می بوسمت خدانگهدار.
لبخند محوی زدم و زیر لب خداحافظی کردم و تلفن و روی میز عسلی گذاشتم.
نگاهم سمت ساعت دیواری اتاق افتاد . ساعت دوازده ظهر بود!
کالفه دستی به موهای لختم کشیدم .صبح برای انجام کارهایم زود

بیدار شده بودم و االن که لنگ ظهره خوابم
گرفته بود،بیخیال دستی تکون دادم و به سمت تخت یک نفره ام که

پدرم برای تولدم گرفته بود رفتم و روی
تخت دراز کشیدم و به خواب رفتم.

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 406 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :
داستان ما راجع به دونفره؛ دونفر که باتمام قدرتشون سعی دارن دو نفر دیگه باهم ازدواج نکنن! یه خواهر شوهـر بدجنس و یـک برادر زن حیله گـــر و اما دوتاشون درحد مــــرگ تخس و شیطون! این دوتا سعی می‌کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیش‌هایی که نمی سوزونن…  البته بگما این دوتا در حد مرگ زبون درازن اما در حین تمام نقشه هایی که کشیدن یه اتفاقی میفته که باعث میشه مسیر زندگیشون تغییر کنه و… 

 

 

 

قسمتی از رمان :

از رستوران بیرون زدم و دیدم که مایان و دختر میمون وارد دانشگاه شدن، راه اومده رو برگشتم، وای که قربون نقشه توسرم برم.
وقتی به خونه رسیدم دیدم که یاسی خانوم خوشحال به این ور و اون ور میره
-سـلام.
یاسی خانوم وایساد
-خدابخیر بگذرونه، زلزله اومد.
کیفم رو روی مبل گذاشتم
-چیزی شده یاسی جون؟ خیلی خوشحالی!
ذوق زده گفت:
-آره مادر.
و بعد تند به اتاقش رفت، ابروم رو بالا انداختم، شاید داره شوهر می‌کنه که انقدر ذوق و شوق داره، خوش به حالش ما که ترشیدیم.
با لبخند ملیح لباسم رو درآوردم و همونطور که با قر به سمت اتاقم می رفتم شعر هم زیر لبم می‌خوندم
دلبرم، دلبرکم، دلبر بانمکم، هـــــو هـــــو
وارد اتاقم شدم و در رو بستم، لباس هام رو سر جاشون گذاشتم، روی تختم نشستم و مشغول باز کردن موهام شدم که در باز شد
باتعجب و دهنی باز گفتم:
-یاسی جون طویله نیستا! یه دری، یه اهمی، یه اوهومی.
یاسی جون درحالی که نیشش تا اون ور سرش باز بود گفت:
-چقدر زود بزرگ شدی مادر.
پوکر بهش خیره شدم
-چی می خواید ازم؟
یکمی این دست و اون دست کرد و بالاخره گفت
امیری کد بازدید : 301 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :

کاش بین اون همه همهمه حواسم بیشتر بهت بود تا بیشتر ازم دور نشی تا بیشتر سرد نشی بیشتر دلزده نشی کاش کمتر عاشقت بودم تا کمتر بشکنم کاش دلم کمتر بودنت را باور میکرد تا بودنت آسان تر هضم شود … پایان خوش

 

 

قسمتی از متن :

-با خوشحالی تلفنو گذاشتم سرجاش و جیغ زدم:-مامان وای مامان وای وای وای.
مامان هراسان از آشپزخونه خارج شد:-چیه چته دختر؟
همانطور که داشتم دور خودم چرخ میزدم رو به صورت نگران مامان گفتم:-استخدام شدم مامان استخدام شدم!
مامان با حرص نگاهم کرد و در حالی که زیر لب غر میزد برگشت تو آشپزخونه.
یه آهنگ شاد زدم و با خوشحالی شروع کردم رقصیدن تقریبا تمام مدل رقصایی رو که بلند بودم اجرا کردم با نفس نفس نشستم رو مبل و با چند نفس عمیق حالم جا اومد بلند شدم

آهنگو قطع کردم رفتم سمت آشپزخونه مامان داشت غذا درست میکرد نشستم پشت میز و یه خیار از تو ظرف سالاد جلو روم برداشتم،مامان با دیدنم گفت:-بجای خوردن پاشو کمکم کن‌،شب مهمون داریم؟
یه خیارِ دیگه از تو ظرف برداشتم و بیخیال گفتم:-کی؟
-خالت اینا!
-پوف مامان اونا که دیگه مهمان نیستند؟
مامان چشم غره رفت و گفت:- عیبِ سوگند میشنون!
تا خواستم چیزی بگم در ورودی باز شد و کیارش اومد داخل از تو آشپزخونه ورودی پیدا بود با دیدنش بلند شدم و گفتم:-سلام کیارش من اینجام.
با لبخند اومد طرفم و گفت:-سلام عزیزم.
با مامان هم سلام علیک کرد و نشست پیشِ من.
دستمو گرفت:-چخبر خانوم!.
با یادآوری استخدامم،خوشحالی کلِ صورتمو پوشوند:-کیارش استخدام شدم.
برخلاف من،اخم صورت جذاب کیارش را پوشاند و گفت:-عزیزم من که گفتم لازم نیست کار کنی!
لبامو آویزون کردم و با حالت قهر بلند شدم:-باشه اصلا من قهرم!

 

 
 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 521 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :
رعنا دختری که برای رضایت پدر و مادرش از آرزوهایش دست شسته، اما حالا به مرحله‌ای رسیده است که حس می‌کند همه چیزش را باخته. تصمیم می‌گیرد از این پس شیوه دیگری برای ادامه زندگی برگزیند که بر طرف کردن مشکلات پیش رو چندان آسان به نظر نمیرسد.

 

 

 

قسمتی از رمان :

با شنیدن صدای جیغ وحشت‌زده از خواب بیدار شدم. عرق سردی روی بدنم نشسته بود. با صدایِ دعوا و فریادی،که از سر شب از واحد روبرو می‌آمد، به سختی توانسته بودم بخوابم. باز هم صدای دادُ هوار و شکستن وسایل می‌آمد .

هراسان از جا برخواستم.گیج و منگ بودم و چشمانم به دلیل کم‌خوابی تار می‌دید. کورمال کورمال به طرف سالن رفته و چراغ را روشن کردم. نگاهی به ساعت دیواری انداختم که دو و نیم را نشان می‌داد. تنها یک ساعت خوابیده بودم.

با صدای فریاد دیگری، تکان سختی خوردم. احساس کردم، شلوارم خیس شد. به احتمال زیاد ترس باعث شده،کنترلم را از دست بدهم. تنهایی و تاریکی هم مزید علت بود.
تعادلم را نمی‌توانستم حفظ کنم. در حالیکه می‌لرزیدم، خود را به در آپارتمان رسانده و آن را باز کردم، که ای کاش این کار را نمی‌کردم. آنچه پیش چشمم بود، باعث شد خشکم بزند.
پیر مرد واحد روبرو با سری شکافته که خون از آن مثل جوی روان بود و تمام پاگرد را قرمز کرده بود، لای در ورودی آپارتمانش افتاده بود. حتی روی در و دیوار اطراف ورودی آپارتمانشان هم خون پاشیده بود.

خانم بامدادی همسایه طبقه بالا، که با عجله از پله‌ها پایین می‌آمد، با دیدن این صحنه دست روی دهان گذاشته و با صدای بلند گفت: خدای من.
با صدایِ جیغ مانندش نگاهم به طرف او چرخید.

 

 
 
 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 538 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

 خلاصه :

من رو بازی دادن مثل عروسک خیمه شب بازی … زندگیم سر تا سر دروغ بود و این دروغ من رو قوی تر کرد. سختی کشیدم، اما ادامه دادم. دلم رو شکستند ، مسخرم کردن ، کتکم زدن … اما من بخشیدم. نمی دونم چی شد ، که زندگیم به این جا کشیده شد!

 

 

پیشنهاد می شود

دانلود رمان زیر چتر عاشقی

 

قسمتی از رمان :

سیاهی شب، آسمون رو پوشونده بود.
از ترس این که الان یه روح پشت سرم باشه ، همش سر بر می گردوندم. نصفه شب ، رد شدن از یه مزار قدیمی ، اونم با پای پیاده…
یه چادر مسافرتی کوچکی، که از توش صدای قران می اومد؛ توجهم رو به خودش جلب کرد.
تو اون لحظه ،همه ترسم از بین رفت و فقط می خواستم برم و داخل این چادر رو ببینم.
مردی میان سال، با صورتی نورانی، که روبروش یه قران تو رهن بود.
چهره ی خیلی گرمی داشت.
تا به حال هیچ کس برام انقدر عجیب نبود.
انگاری سال هاست اون رو می شناسم.
با آرامش مشغول خوندن قران بود و اصلا به دور و برش توجهی نمی کرد.
واقعا اون نمی ترسه ، که الان یه روح بیاد و بخورتش!؟
خودم از این فکرم خندم گرفت. آخه ما آدما چرا همش از روح ، جن و … می ترسیم؟
مگه ترس ناکن؟ مگه اونا موجودات خدا نیستن؟
نمی دونم چرا ، اما یه لحظه دلم برای مردک قاری سوخت! …
چرا هیچ وقت تو جامعه، اسمی از اینا برده نمی شه؟ مگه اینا از افراد جامعه نیستن؟

شخصیتش خیلی برام جالب بود. خیلی دوست داشتم بدونم، که چه جوری این مرد قاری شده؟
برای این سئوال ، جواب های زیادی توی ذهنم بود؛ اما نمی تونستم .

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

درباره ما
Profile Pic
سایت رمانک سایتی برای دانلود رمان جدیترین رمان ها برای موبایل و تبلت و کامپیوتر، رمان آنلاین ، داستان کوتاه دانلود کتاب و جدیدترین مطالب روز دنیا میباشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 218
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1076
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 80
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 221
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 226
  • بازدید ماه : 1,630
  • بازدید سال : 27,938
  • بازدید کلی : 581,535
  • کدهای اختصاصی