خلاصه:
تعداد صفحات جاوا:۴۱۲
قسمت دانلود
- به درخواست نویسنده پاک شد
خلاصه:
قسمت دانلود
خلاصه:
پدر و برادرهای سمانه آدمهای عیاش و بیعاری هستند که کل ثروتشونو به باد می دن و صدها میلیون بدهی بالا میارن .پسر یکی از طلبکارا به اسم کوهستان که خیلی پسر بی احساس و خشنی هستش سمانه رو می دزده تا بتونه طلبشو از پدر سمانه بگیره اما پدر سمانه هیچ پولی نداره کوهستان هم دو راه پیش پای اون میذاره یا پولو بیار یا دخترتو عقد می کنم…
خلاصه:
سارانکوهش، تک دختر رضا نکوهش، دختری مغرور و بیاحساس! ثروت پدرش او را قدرتمند ساخته؛ اما روزگار همیشه بر وقف مراد نیست. ورق بر می گردد و این دختر مغرور، مجبور می شود درخانه ی خود مانند یک رعیت زندگی کند و از ثروت پدری محروم شود. ثروتی که توسط مردی سنگ دل تصاحب می شود. این دختر تلاش می کند تا آن را پس بگیرد. آیاموفق می شود یا…
خلاصه :
یک دختر به اسم پرستو …. یک پسر به اسم سام….دختر قصه ی ما تو کار هنری(گیتار)هستش …. پسر قصه ی ما هم بسکتبالیست هستش که برای تمرینات بیرون از باشگاه دنبال زمین میگرده که پیدا نمیکنه ولی یک روز چشمش به زمین پرستو میخوره و میخواد ازش اجاره کنه که ….
دانلود رمان زمین من زمین عشق
محتوا بازبینی و اصلاح گردید
قسمت دانلود
داستان دختری که پدر و مادرشو از دست میده و این باعث میشه زندگیش مسیر جدیدی را طی کنه …..و اما اون روزی که قلب منو با خودت بردی و منو اسیر خودت کردی . اون روزی که من دوست داشتم ولی تو از عشقت با
مقدمه :
و اما اون روزی که قلب منو با خودت بردی و منو اسیر خودت کردی
. اون روزی که من دوست داشتم ولی تو از عشقت با هم حرف میزدی .
من دختری بودم که همه چیز داشت ولی یه شب همه چیزمو از دست دادم مامانم بابام .
تنها ی تنها شدم . تنها تر شدم وقتی که تو منو تنها ذاشتی . بدترن روز من روزی بود که
….و اما اون روزی که قلب منو با خودت بردی و منو اسیر خودت کردی
. اون روزی که من دوست داشتم ولی تو از عشقت با و
اما اون روزی که قلب منو با خودت بردی و منو اسیر خودت کردی . اون روزی که من دوست داشتم ولی تو از عشقت با
خلاصه رمان :
داستان درباره ی دختری به نام آیلار است که به طور اتفاقی وارد خانواده ای تازه میشود . شاید همین ورود ناگهانی ، به طور ناگهانی مسیر زندگیش را تغییر دهد …
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد ، ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم ، به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریمداستان درباره ی دختری به نام آیلار است که به طور اتفاقی وارد خانواده ای تازه میشود . شاید همین ورود ناگهانی ، به طور ناگهانی مسیر زندگیش را تغییر دهد
خلاصه :
زندگی دختری به نام طنین که با مرگ پدرش با خانواده غربی عموش اشنا میشه و…در ایوان روی تک صندلی فلزی خاکستری رنگ زانوی غم بغل گرفتم. هوا کمی سرده اما نه اونقدر که نیاز به لباس گرم و شال و کلاه باشه دستام و زیر بغل می برم و به اسمون آبی شفاف نگاه می کنم..
خلاصه رمان:
درباره یه دختره که برای کاره پدرش هویتش عوض میشه باعث میشه از عزیزاش دور بشه…
قسمتی از رمان عشق بچگی :
رفتم تو دانشگاه همه جارو داشتم میدیدم که صدای حرف زدن چند تا دختر اومد رفتم جلوتر صدا واضح نبود…
جلوتر رفتم که کلیده خونه از جیبم افتاد. صدا بدی داد.
سه جفت چشم برگشت سمتم.
من گفتم: ببخشید داشتم اینهارو دید میزدم صدای شما ها رو شنیدم .
دختره چشم رنگیه گفت: یعنی قصد فضولی نداشتی نه؟؟
من گفتم: نه قصد فضولی چرا. چی بهم میرسه آخه؟!
دختر بغلیش گفت: اشکال ندار ه خب بگو تو هم مثل ما تازه واردی.
من گفتم: اره تازه واردم.
دختر سومی گفت: خودتو معرفی کن؟
من گفتم: فریماه علیزاده هستم ۱۹ ساله از رشت .
دختر چشم رنگیه گفت: منم ماندانا یوسفی ۱۹ ساله از اصفهان.
دختر بغلیش گفت: منم ترانه مهرپرور ۱۹ شیراز.
دختر سومی گفت: منم شیما نادری ۱۹ تهران.
من دستمو بردم جلو گفتم : خوشبختم باهاتون دوستای خوبی میشی نه.
خلاصه رمان:
درباره انتقامی است بزرگ انتقام مردی که زندگی همه را تغییر میدهد . انتقامی از جنس عشق از جنس اجبار ، از جنس دروغ و دل شکستن ، و همچنین از جنس عشق …. و دختری بی گناه و انتقامی که زندگی اش را نابود کرد شاید هم ساخت…
مقدمه:
نترس حوا… سیب را با عشق گاز بزن…آدم بی عشق…لیاقت بهشت را ندارد…
قسمتی از متن رمان :
روی تخت دراز کشیدم و تک تک خاطرات داره یادم میاد…مثل یه فیلم….حتی نمی تونم پلک به هم بزنم …و لورازپام هم دیگه جواب نمیده ..
چقدر زندگی میتونه غافلگیر کننده باشه…درست لحظه ای که فکر میکنی همه چیز بر وفق مرادته روزگار با بازی های جدیدی یه سراغت میاد…
درست همین دیروز بود که مریم رو جلو در دانشگاه دیدم
مریم:نفس،یک دقیقه وایسا کارت دارم
نفس: بله،بفرما منتظرم
مریم:میای امروز بریم خرید
نفس:مریم ما که دو روز پیش خرید بودیم،باز چی میخای بگیری
مریم:نفس اذیت نکن دیگه،خب عروسی پسرعمومه باید لباس بگیرم دیشب مامانم بهم گفت حالا بیا بریم نه نیار
نفس:بزار ببینم چی می شه خبرت میکنم،فعلا خداحافظ
مریم:خداحافظ دوست گلم،منتظر خبرتم،یادت نره
نفس:امروز خیلی خسته شدم از صبح دانشگاه بودم همین که رسیدم به ماشین یه موسیقی گزاشتم که ذهنم از دست کارای مریم آروم شه
بارون داره هدر می شه بیا با من قدم بزن
دلم داره پر می زنه واسه تو قدم زدن
وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز
نمیدونی تو این هوا چشات چه خوش رنگ میشه باز
بارون هواتو داره،رنگ چشاتو داره قدم زدن تو بارون با تو چه حالی داره
همزمان با تموم شدن آهنگ به خونه رسیدم ماشین و پارک کردم و پیاده شدم و رفتم داخل خونه
مامان گلم،عشق من کجایی؟ بیا که دختر ناز وخوشگلت اومد
مامان:چیه باز خونه رو گذاشتی رو سرت،تونمیتونی یک دقیقه ساکت باشی
نفس:وا مامان من به این ساکتی و خانومی
مامان:تو گفتی ومن باور کردم
بابا:سلام دختر بابا باز که داری این عشق منو اذیت میکنی
خلاصه :
هفت خان رستمی تکرار شده در کتابی جادویی و قانونی برای منع احساسی حتمی پسرکی مجازات شده برای عشق. حالا این پسرک برای عشقش مبارزه میکند.