loading...
رمانک
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
دانلود رمان او مرا کشت 1 303 rokhsha
رمان تخیلی 1 258 nazi85n
دانلود رمان نقاب من 1 330 arsam
دانلود رمان از عشق بدم بدم می اید 1 453 piskesvat
رمان گندم رو کسی داره بهم بده؟ 3 392 mahdeh_1280
کسی رمان روزهای تا ابد بی تو(‌جلد دوم رمان باتوهرگز)‌داره؟ 1 430 sara
رمان همسر کوچک من و همسر دهاتی من کسی داره بذاره؟ 1 976 sara
رمان شکاک و نارین کسی داره؟ 0 327 mbm
دانلود رمان چیزی شبیه سرنوشت 2 326 sara
فال روز سه شنبه 3 مهر 1397 0 263 sara
فال روز دوشنبه 2 مهر 1397 0 207 sara
فال روز یکشنبه 1 مهر 1397 0 201 sara
دانلود رمان عشق به چه قیمت 0 261 sara
فال روز شنبه 31 شهریور 1397 0 405 sara
دانلود رمان در پی انتقام 0 280 sara
دانلود رمان ترس و عشق 0 283 sara
دانلود رمان سه تفنگدار شیطون برای جاوا، اندرویدنوشته فاطمه موسوی 0 395 sara
دانلود رمان زروان 0 237 sara
دانلود عشق نوشته های یک ماه و اندی 0 224 sara
دانلود رمان لاک طلایی 0 380 sara
دانلود رمان دنیا پس از دنیا 0 240 sara
دانلود رمان مردی حکم می دهد 0 373 sara
دانلود رمان تمام ناتمام من 0 240 sara
فال روز جمعه 30 شهریور 1397 0 211 sara
دانلود رمان اگه بدونی 0 218 asal
دانلود رمان شاه شدم گدا شدی 0 323 asal
دانلود رمان آشوب 0 235 asal
دانلود رمان سر آغاز یک احساس 0 339 asal
دانلود رمان غزلواره های دلم 0 508 asal
دانلود رمان عمر هیچ درختی ابدی نیست 0 469 asal
امیری کد بازدید : 3670 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:
نازنین از دیاره فقره. که پدر و مادرش معتاد هستن. اونا به‌خاطر این‌که یه ذره مواد به دست بیارن، هر کاری می‌کنن، هر کاری! نازنین هر روز تو مدرسه دوستاش مسخرش می‌کنن. خیلی زیاد اذیت می‌شه. ولی اون یه دختره قوی و محکمه که با این بادها نمی‌لرزه. یه روز که از مدرسه به خونه میاد، خسته پشته دره اتاق که رسید، متوجه صحبت‌هایه پدر مادرش شد و کیفش از دستش افتاد. دنیا دوره سرش چرخید. خودش رو لعنت کرد به‌خاطر این سرنوشت سیاهش.
بقیش رو خودتون بخونید ؛)

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 2202 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه

رونیا سالاری دختری ۲۰ ساله دانشحوی معماری که شیفته ی مادربزرگ پدری خود فخرالسادات سالاری است.
روزی خبر فوت مادربزرگش به او میرسد ، طبق وصیت نامه ی مادربزرگ بزرگترین نوه ی دختری ( رونیا ) موظف به ازدواج با بزرگترین نوه ی پسری هوو اش میباشد ، چراکه میخواهد با این وصلت اختلافات گذشته را حل و فصل نماید .
اگر رونیا و یا ارتام ( بزرگترین نوه ی پسری ) قصد این ازدواج را ندشته باشند ثروت فخرالسادات به آنان تعلق نمیگیرد.
با این ازدواج اجباری مسیر زندگی این دو فرد تغییر میکند …!!!..پایان خوش

 

ژانر این رمان : کمــــــــــدی  ، کل کلی  ، تا حدودی بزن بهادر  و عشقولانه س

  کتاب زندگی دختری و نقل میکنه که فوق العاده شیطون و لجباز و تا حدودی مغروره ، در عین حال احساساتی و زود رنج…!!

قسمتی از داستان:

 از ماشین پیاده میشم و دزدگیر و میزنم، به سمت خونه میرم . دستمو رو دوربین آیفون میذارم و زنگ و میزنم ، رامش جواب میده :

-بلـــــــه؟!

در حالیکه صدامو عوض میکنم میگم:
-ننه شبه جمعه ای نذری نداری ؟ بچه هام تو خونه تو نون شبشون موندن!

-مادر اول دستتون و بردارید، بعدشم الان دوشنبه اس، شبه جمعه کجا بود، حالتون خوبه؟

در طول فیلم دس رامش بیچاره که به کل پرس شد، منم فقط جلو خودم و میگرفتم که جیغ نزنم که با یاری خداوند متعال فیلم به اتمام رسید، وقتی تموم شد نفس راحتی کشیدم. و به رامش گفتم.

-بیا با هم بریم، من بالشت و پتوم و بردارم.

-تو برو، من اینارو جمع کنم میام.

با ناراحتی قبول میکنم و با ترس و لرز میرم سمت اتاقم و بالشت و پتوم و برمیدارم و بدو میرم اتاق رامش. بعد از چند ثانیه اونم میاد و رکابیش و در میاره.

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 3750 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:

پدر و برادرهای سمانه آدمهای عیاش و بیعاری هستند که کل ثروتشونو به باد می دن و صدها میلیون بدهی بالا میارن .پسر یکی از طلبکارا به اسم کوهستان که خیلی پسر بی احساس و خشنی هستش سمانه رو می دزده تا بتونه طلبشو از پدر سمانه بگیره اما پدر سمانه هیچ پولی نداره کوهستان هم دو راه پیش پای اون میذاره یا پولو بیار یا دخترتو عقد می کنم…

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

امیری کد بازدید : 1310 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:
ماجرا از نفوذ دو مرد در میان خلافکارها آغاز میشه. دو مرد کاملا متفاوت، دو مرد که مدت‌هاست برای رسیدن به این روز تلاش کردند؛ اما حضور یک دختر، دختری از جنس پروانه مسیر رو عوض می‌کنه. دختری که از پدرش یک زندگی آروم و شاد می‌خواد؛ نه پول و ثروت، نه زندگی که باید از ترس دشمنان و رقبا زندانی باشه و نه زندگی که در اون نیاز به محافظ داشته باشه، اون هم محافظی از جنس عقرب!
داستان زیبا و مهیج و البته رمز آلودی در انتظار خواننده‌های این رمان است.

 

«باید شست از قلب
هر آن‌چه نشان از آرزو و عشق است.
بگذار دستانت آن‌قدر بی‌رحم شوند
تا بتوانند بدرند.
گاهی باید سنگ شد
محکم و نفوذ ناپذیر
چون از زمانه آموختم
بی‌رحم، می‌درد دل رحم را…»

قسمتی از متن رمان :
قطرات عرق از روی شونه‌هام سر می‌خورد و روی کف سرامیک می‌ریخت. نزدیک به یه ربع میشد که داشتم شنا می‌رفتم. موهام خیس عرق شده بود. هر روز صبح این کار من بود. یه شنای دیگه رفتم و خودم رو روی سرامیک خنک خونه رها کردم، این خنکی حس خوبی رو بهم القا می‌کرد.
به سقف نگاه کردم و حرفای سعید رو به خاطر آوردم که می‌گفت:
-کم کم داره جور میشه. حسابی ترسیده! ای کاش من و تو رو یه جا با هم ببره. خلافش بیش از اندازه شده و حسابی واسه خودش دشمن تراشیده، این‌طوری کار ما هم خیلی سخت‌ترمیشه. دیشب با تمنا صحبت کردم. بعد از حرفام زد زیر گریه. می‌دونی چند وقته ندیدمش؟ یک‌سال!
چشمام رو کوتاه روی هم گذاشتم. باید سعید رو از اومدن منصرف می‌کردم؛ ولی حرف حساب تو کتش نمی‌رفت.

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

قسمت دانلود

 

امیری کد بازدید : 1518 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

مي‌خواهم از دردي بگويم كه بوي گنــاه و نجاستش، تمام شهر را پر كرده است.
دختركی نوجوان و شهرستانى، با مشكلاتي در پرورشگاه مواجه مي‌شود و مشکلاتی که او را مجبور می‌کنند تا براي تامین

آینده و خوشبختیِ برادر كوچكترش، از آنجا فرار کند.
دست سرنوشت، او را به خانه‌اي می‌کشاند که خانهء فساد مي‌خوانيمش. در مابین این کشاکش‌ها، آشنایی با فردی، تقدیر دیگری برای دخترک رقم می‌زند.

پ.ن: اين رمان براي افراد احساسى و روحيهء لطيف توصيه نمي‌شود.

پيش گفتار:
می خواهید بخوانید این نوشته‌های مرا… بدانید که دست رنج فکر، شب و روز من است.
پوزخندی زنید! تحقیری کنید، توهینی کنید، بدانید حاصل افکار من است!
اگر این نوشته‌های بنده‌ی حقیر بر دلتان نشست و لبخند بر لبتان آورد؛ با صلواتی بر اموات حلال کنید لبخندهایتان را!
من آن دست به قلم که می‌نویسد افکارش را؛ نه آن کس که نویسد برای جذب خواننده؛ متنش را.
من آن فرد لبخند زنان که می‌خواند عقایدتان را، نه آن خوش اندیش که می‌بیند فحاشیتان را.
به نقد خوب و درستتان محتاج هستم. نخواهم بخشید آن تخریب ساز نوشته‌هایم را.
بخوانید ز این نجاست روزگار لاکن؛ بدانید، ندارد “تحفه نجس” قصد توهین، به فرد و یا قومیت خاصی را.
#پریا_قاسمى

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 1530 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

داستان دختری که پدر و مادرشو از دست میده و این باعث میشه زندگیش مسیر جدیدی را طی کنه …..و اما اون روزی که قلب منو با خودت بردی و منو اسیر خودت کردی . اون روزی که من دوست داشتم ولی تو از عشقت با

مقدمه :

و اما اون روزی که قلب منو با خودت بردی و منو اسیر خودت کردی

. اون روزی که من دوست داشتم ولی تو از عشقت با هم حرف میزدی .

من دختری بودم که همه چیز داشت ولی یه شب همه چیزمو از دست دادم مامانم بابام .

تنها ی تنها شدم . تنها تر شدم وقتی که تو منو تنها ذاشتی . بدترن روز من روزی بود که

….و اما اون روزی که قلب منو با خودت بردی و منو اسیر خودت کردی

. اون روزی که من دوست داشتم ولی تو از عشقت با و

اما اون روزی که قلب منو با خودت بردی و منو اسیر خودت کردی . اون روزی که من دوست داشتم ولی تو از عشقت با

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 758 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه داستان :

آرام دختری که مجبور به یک ازدواج اجباری میشه در حالی که هیچی از گذشته ی همسرش نمیدونه یعنی هیچکس نمیدونه و بعدش براش مشکل ساز میشه و …

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 518 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:
ارغوان، دختر بزرگ خانواده‌ی مذهبی هدایت که نام نیک‌شان اعتبار تمام محله است، قرار است به زودی با پسر یکی از بزرگان ازدواج کند. همه چیز برای این مراسم آماده است که سر و کله‌ی فردی از گذشته‌ی پنهان ارغوان پیدا می‌شود. کسی که اگر آشکار شود…

 

مقدمه:
آری…! چرا نگویمت ای چشم آشنا
من هستم آن عروس خیالات دیر پا
من هستم آن زنی که سبک پا نهاده است
بر گور سرد و خامُش لیلیِ بی‌وفا

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 


امیری کد بازدید : 1231 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:

ساره در خانواده ایی زندگی میکند که در آن خانم خانه یا همان حج خانم همه کار خانه است . مادر به ساره اصرار میکند خواستگارش را بپذیرد . خواستگاری که فقط برای اینکه ازدواج کرده باشد به خواستگاری ساره آمده بدون هیچ عشقی ، ساره نمیپذیرد و غرّ غرّهای حاج خانم را میشنود. ساره دانشجو و مربی شنا بود و عمه ایی دارد که در جوانی از همسرش جدا شده و با پدر ساره قهر است ولی ساره و علی ؟(برادر ساره) با او بسیار نزدیکند و او را دوست دارند آنها هرگاه از دست غرّ غرّهای حاج خانم خسته میشوند به آنجا پناه میبرند .

 

در درگیری که علی به خاطر ساره با مادرش داشته حاج خانم به سفر مشهد میرود و در این سفر با خانمی اشنا میشود که پسری مقبول دارد .کامران پسری زیبا، مهندس پرواز ، کاملا به خود متکی است و به پیشنهاد مادرش به خواستگاری ساره میاید و این آغاز زیبایی است برای داستان بسیار زیبای خالکوبی ……

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 1397 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه:

رایا و رامین سالها پیش در حین تصادفی پدر و مادر خود را از دست داده و به همراه مادربزرگشان در خانه ایی قدیمی زندگی میکنند… رامین بخاطر برآورده کردن نیاز های خواهرش از هیچ چیزی دریغ نمیکند..


رایا برای قبول شدن در دانشگاه دولتی سخت در تلاش است که اتفاقاتی طی این مسائل برایش پیش می آید….

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 1177 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان :

داستان درباره ی دختری به نام آیلار است که به طور اتفاقی وارد خانواده ای تازه میشود . شاید همین ورود ناگهانی ، به طور ناگهانی مسیر زندگیش را تغییر دهد …

 

 

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد ، ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم ، به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریمداستان درباره ی دختری به نام آیلار است که به طور اتفاقی وارد  خانواده ای تازه میشود . شاید همین ورود ناگهانی ، به طور ناگهانی مسیر زندگیش را تغییر دهد

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 563 یکشنبه 01 مهر 1397 نظرات (0)
 خلاصه:آترینا برقعی بعد از چند سال به ایران برمی‌گرده و پیش دو تا برادرهاش زندگی می‌کنه. .. توی مدتی که ایران زندگی می،کنه با اتفاقاتی روبه‌رو میشه که براش تازگی داره…

 

چند تا رمان خوب که در حال تایپ هستن اوردم بخونید لذت ببرید

رمان اسارت نگاه | روشنک.ا کاربر انجمن یک رمان

رمان فراموشی مادربزرگ | روشنک.ا کاربر انجمن یک رمان

رمان طلسم موروثی | ASIL کاربر انجمن یک رمان

مقدمه:
کودک درون من چون، طفلکی
در ميان آرزوهای من است
او چه معصوم و چه ساده، خفته است
او که از من، او که دائم، با من است
عشق را، در آن دل پاک ديده‌ای؟
او به مانند مَهی در آسمان
چون ستاره، چون همان رنگین‌کمان
تک نواز ساز زيبای من است
چون قناری، کز قفس آزاد شد
می‌پرد بر بام هر کاشانه‌ای
عقل بر او داد و بيداد می‌کند
تو همان کودکِ خامِ خفته‌ای
عقل با او، در کشمکش، در قهر و کین
ساليان سال، دعوا می‌کند
که چرا بهار خويشتن را
از همان نو قصه‌ها، پر می‌کند
عقل!
ای حاکمِ این تن قفسم!
عاقلان روزگار را ديده‌ای؟
به چه سخت گرفته‌ای، اينک بگو
ظالمان روزگار را ديده‌ای؟
اين همه عقل و بدن رشد يافتند
جز دلی، جز سنگ‌ها بیافتند؟
من که اکنون در درونم خفته‌ام
دلم آبی ست، نگاهم چمن است
مگر اين است که دلی شاد باشد
همه تن سالم و زيبا نظر است

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 674 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:
هانا برای ادامه زندگی به روستای پدریش و نزد خانوده‌ی عموش میره. طی اتفاقاتی، ارباب، دختر عموی هانا رو برای ازدواج با پسرش انتخاب می‌کنه؛ اما هدیه که شنیده بوده ارباب زاده پسری خوش گذران و بد اخلاقه، عمیقا از این ازدواج واهمه داشته. اون از هانا می‌خواد به جای اون همسر ارباب زاده بشه.
با ورود هانا به عمارت اربابی، اون متوجه حقایقی درباره‌ی ارباب زاده و باقی اهالیه خونه میشه، اون تصمیم می‌گیره…

 

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 1714 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :

داستان در مورد دختر خدمتکاریه که عاشق پولدارترین پسر آمریکا میشه در حالی که از هویت پسره بی اطلاعه…عاقبت این عشق دو طرفه چی میشه؟ ….

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 428 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)
خلاصه:
گاهی با یک شروع ساده می‌توان پایانی خوش را به ارمغان آورد. حال می‌خواهد آن آغاز با یک تصمیم بزرگ یا کوچک باشد.
داستان درباره‌ی دختری‌ست که با توجه به علاقه و هدف مهم زندگیش، آشپزی، تصمیمی می‌گیرد که دورانی عجیب به زندگیش می‌دهد.
همان تصمیم او را وارد بازی‌هایی می‌کند؛ بازی‌های خطرناکی که رنگ و بوی حقیقت دارند.

 

 
امیری کد بازدید : 587 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :

درباره دخترک هشت ساله‌ای است که بعد شانزده سال اتفاقات بچگی‌اش را فراموش نکرده و ریشه انتقامی که از یک فکر سیاه سرچشمه می‌گیرد را در وجودش تغذیه می‌کند و آن را تبدیل می‌کند، به شخصیتی که خود را پشت نقابی پنهان کرده تا انتقام بگیرد.
ریشه‌ای که دخترک آن را پرورش می‌دهد، به زندگی و سرنوشت خیلی‌ها گره می‌خورد؛ اما با اتفاقاتی که برایش می‌افتد، آن ریشه کم کم خشک می‌شود؛ ولی…

 

مقدمه:
یک نقاب…
یک مانع برای پنهان شدن، برای انتقام گرفتن…
گاهی تو را به هدف شانزده ساله‌ات می‌رساند؛ اما…
اما اگر کسی پیدا شود که نقاب تو را بردارد، مانعت را در هم بشکند…
تو دیگر نمی‌توانی آنی که خودت می‌خواهی برای هدفت باشی…
می‌شوی آنی که او می‌خواهد، می‌شوی آنی که در مقابلش راحت است…
می‌شوی کسی که راحت در مقابلش می‌خندد، راحت از هر دری حرف می‌زند، راحت نگاهش می‌کند…
و این شروع یک ماجرا هست!
ماجرایی که شاید خلاف میل تو باشد؛ ولی در اختیار تو نیست تا آن را تغییر بدهی…
و آن موقع است که مسیرت عوض می‌شود…
مسیری که فکر سیاهی را شانزده سال درگیر خودش می‌کند…
مسیری در گرو شانزده سال فکر سیاه…
«رفتم مرا ببخش مگو او وفا نداشت، راهی جز گریز برایم نمانده بود.»
(فروغ فرخزاد)

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

امیری کد بازدید : 1553 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

دختری با قلب پاک و صاف و ساده، گیر اربابی از جنس نفرت می‌افتد. برادر گمشده اش را میابد و مجبور به ازدواج اجباری با ارباب می‌شود ، ولی در وجود او، پسری کوچک رشد می‌کند که به نظر می‌رسد که حلال همه ی مشکلات اوست. در این بین، مهلا همسر سابق ارباب جوان تلاش می‌کند دختر و فرزندش را بکشد، ولی او موفق نمی‌شود و به سزای کارهایش می‌رسد و عشق دخترک و عشق به فرزند او، باعث خوب شدن رابطه با شوهرش می‌شود و این گونه است که از اجبار به عشق دست پیدا می‌کند.

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 1047 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:
-بهتره چشم هات رو ببندی. -تو کی هستی که به من دستور می‌دی؟
مثل همیشه، با کت و شلوار مشکیش بود که جلوم ایستاده بود.
– می‌دونی که برام کاری نداره چشم هات رو خودم ببندم، پس بهتره کاری که بهت گفتم رو انجام بدی.-انجام ندم؟ -مجبورت می‌کنم.
یه پوزخند تحویلش دادم. با صدای در، برگشتم. از چیزی که می‌دیم، سر جام خشکم زد.
با چشم های اشکیش، داشت التماسم می‌کرد که همین یک دفعه رو بهش شک نداشته باشم. خبر نداشت که خیلی وقته شکم نسبت بهش بر طرف شد، فقط خیلی دیر بر طرف شد.وقتی به خودم اومدم، چشم هام رو بسته بودن. صدای نحسش، مثل ناقوس مرگ توی گوشم بود.
-شنیدم که تیر اندازیت حرف نداره.
با شنیدن صدای تیر، چشم بند رو برداشتم.

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 373 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

مرسانا بزرگمهر دختری از جنس شیطنت، زرنگ و باهوش، دختری نمازخوان و با خدا، از جنس نور… طی ماموریتی که بهش میدن با دوست داداشش آشنا میشه، هر دوشون پلیسن و همکارن… این‌طور میشه که سرنوشتشون با هم رقم می‌خوره… پایان خوش.

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 1181 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

نازگل دختر زحمت کشی هستش که باید خرج خواهراش و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میفته…

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 725 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

دختری از جنس تنهایی…دختری از جنس شیشه با قلبی مهربان… دختری ساده و بی شیله پیله…دختری پاک… دختری که در خانوانده ای قد کشیده و بزرگ شده که رسمشان این است.دختر با لباس سفید به خانه بخت میرود و با کفنش بازمیگردد…در غیر این صورت دیگر جایگاهی ندارد…مردی ظالم… مردی تبهکار از تبار بی رحمی…مردی بی منطق … و این داستان،داستانی است از بی وفاقی های این دنیا ، داستانی در اوج غم و ذلت…داستانی که بازیگرانش خیلی خوب نقش بازی میکنند و در عین اینکه غمگین هستن، طنز گونه بازی میکنند.

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید


امیری کد بازدید : 2053 شنبه 31 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :

زندگی دختری به نام طنین که با مرگ پدرش با خانواده غربی عموش اشنا میشه و…در ایوان روی تک صندلی فلزی خاکستری رنگ زانوی غم بغل گرفتم. هوا کمی سرده اما نه اونقدر که نیاز به لباس گرم و شال و کلاه باشه دستام و زیر بغل می برم و به اسمون آبی شفاف نگاه می کنم..

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

 

امیری کد بازدید : 651 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

مهرداد و مهیار دو تا برادر هستن که چندین ساله که یتیمن. تا اینکه یه زوج به نام های آنا و احمد که باردار نمیشدند و آرزشون یه دوقلو بوده مهرداد و مهیار رو قبول میکنن.

مهرزاد شیطونی نمیکنه و مثبت میزنه ولی مهریار شوخه و ارتباطش با دخترا عالیه . مهرداد برای تحصیل میره آلمان تا دکتر بشه. مهیار هم به زور لیسانس عمران رو گرفت. مهرداد وقتی از آلمان برمیگرده چون نمیخواد توی شلوغی باشه میره ویلای شمال … اما اون شب… بالاخره کاری رو هیچوقت نمیخواست رو انجام میده…

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

 

امیری کد بازدید : 3412 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

درباره یه دختره که برای کاره پدرش هویتش عوض میشه باعث میشه از عزیزاش دور بشه…

 

 

 

قسمتی از رمان عشق بچگی :

رفتم تو دانشگاه همه جارو داشتم میدیدم که صدای حرف زدن چند تا دختر اومد رفتم جلوتر صدا واضح نبود…

جلوتر رفتم که کلیده خونه از جیبم افتاد. صدا بدی داد.

سه جفت چشم برگشت سمتم.

من گفتم: ببخشید داشتم اینهارو دید میزدم صدای شما ها رو شنیدم .

دختره چشم رنگیه گفت: یعنی قصد فضولی نداشتی نه؟؟

من گفتم: نه قصد فضولی چرا. چی بهم میرسه آخه؟!

دختر بغلیش گفت: اشکال ندار ه خب بگو تو هم مثل ما تازه واردی.

من گفتم: اره تازه واردم.

دختر سومی گفت: خودتو معرفی کن؟

من گفتم: فریماه علیزاده هستم ۱۹ ساله از رشت .

دختر چشم رنگیه گفت: منم ماندانا یوسفی ۱۹ ساله از اصفهان.

دختر بغلیش گفت: منم ترانه مهرپرور ۱۹ شیراز.

دختر سومی گفت: منم شیما نادری ۱۹ تهران.

من دستمو بردم جلو گفتم : خوشبختم باهاتون دوستای خوبی میشی نه.

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 


امیری کد بازدید : 265 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

رمان مینو درباره ی دختر و پسریه که با وجود چهار سال همکلاسی بودن ، درست روز آخر دوره ی لیسانسشون با هم آشنا میشن …. اون هم به واسطه ی یک دعوای همیشگی و پیش پا افتاده … اصطلاحش میشه دعوا سر نمره… هر چند اصل ماجرا چیزی فراتر از اینه…

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 843 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

داستان در مورد پسریه که بعد از ۷ سال دوری از کشور و خانوادش به ایران بر میگرده که البته این بازگشت با رفتنش از ایران خیلی مطابق میلیش نبوده ، توی بازگشتش مجبور به با خانواده و دوستانش میشه و در خلال این دیدار ها اتفاقی براش میفته که بعضی از اونها مسیر زندگیش رو تغییر میده.

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 687 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

داستان ما در مورد دختری به نام نیکو هست؛که هر شب با چشم هایی درخواب ملاقات داره!… این دختر همه کابوساش و حفظه،اما خوابای خوبشو نصفه میبینه شاید کسی بیاد تو زندگیش که باعث بشه این کابوس ها و خواب های بی انتها تموم بشه شاید این خوابایی که می بینه یک نشانه باشه برای آیندش؛آیا ارزش داره که خواب هاشو جدی بگیره؟یا اینکه سرسری ازش عبور کنه؟
با ترس و بی اعتماد قدم برداشت،نمیدونست هدفش چیه و کجاست ! فقط میدونست باید بره دنبالش … تنها چراغی که روبروش بود و کمکش میکرد چشمای به رنگ شب،که تو اون تاریکی برق میزد و این باعث میشد نتونه مستقیم بهش نگاه کنه یه قدم دیگه باهاش فاصله داشت،فقط یه قدم دیگه برای لمسش نیاز داشت …

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 297 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

یاسمین به خاطر دلیلی که نمیدونه از طرف مادرش طرد شده. محدثه که دوست یاسمین میشه طی یک شب با چند مرد درگیر میشه که باعث آشنا شدن آن دو دختر با سرنوشت ساز های داستان میشه.

 

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

 

امیری کد بازدید : 934 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

درباره انتقامی است بزرگ انتقام مردی که زندگی همه را تغییر میدهد . انتقامی از جنس عشق از جنس اجبار ، از جنس دروغ و دل شکستن ، و همچنین از جنس عشق …. و دختری بی گناه و انتقامی که زندگی اش را نابود کرد شاید هم ساخت…

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 322 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

اﻭ ”ﻣــﺮﺩ” ﺍﺳﺖ
خوابش از تو کوتاه‌تر و خواب ابدیش از تو طولانی…آسایش برایش مفهومش آسایش توست، پس صبح تا شب در پی آسایشی است که سهمش را از عشق تو می‌جوید… اگر آن را دریابی! ﺩست،هایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ‌ﺗﺮ ﺍﺳﺖ… تا به حال به دست‌هایش نگاه کرده‌ای؟ هیچ‌گاه بدون خراش و زخم دیده‌ای؟ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ… ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ می‌شود…
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩست‌های ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ می‌کند…و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می‌بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ میﺸﻮﻯ…به او سخت نگیر! او را خراب نکن!
ﺍﻭ ﺭﺍ “ﻧﺎﻣــــﺮﺩ” ﻧﺨﻮﺍﻥ!

 

ﺁن قدﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه گیری نکن!
کمی بوی تنش عرق‌آلود است طبیعتش این هست؛حواسش به بو نیست؛ فکر نان شب است.
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯد.
انتظار یک فنجان چای تلخ توقع زیادی نیست!
از هر مرد و نامردی هر چه شنیده و دیده در صندوقچه قلبش پنهان کرده و آمده؛ اگر کم حرف می‌زند نمی‌خواهد کام تو را تلخ کند.
ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰد،
آن مردی که صحبتش را می‌کنم، خیلی تنهاتر از زن است!
ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخن‌هایش نمی‌‌زند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست‌هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخن‌هایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید!
ﻣﺮﺩ نمی‌تواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود!
ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی‌کند،دانلود رمان جدید

دانلود رمان جدید م مثل مرد
یک ﻭقت‌هایی،
یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:
“میم” مثل ” مرد “

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 405 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:

آنگاه که در چنگال سرد و حریص مرگ، اسیر میشوی…آنگاه که سیاهی بر وجودت غالب میشود و گمان میکنی راه گریزی نیست…اما ناگاه دستی به سمت تو دراز میشود…

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید



 

 

امیری کد بازدید : 1377 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

مقدمه رمان :

همه چیز از یک تصادف شروع شد… روزی که لحظات تلخی رو به همراه خود آورد… ولی میارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی ولی بهش نرسی… می ارزید به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی… می ارزید به یک شاهکار… می ارزید به یک عشق… می ارزید به یک زندگی عالی… می ارزید به یک خانواده خوب… می ارزید… شاهکار… شاهکاری که بر تمام تابلوهای جهان شاهی کرد…و به عشق پاک و دست نیافتنی رسید… شاهکار زیبا…

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

امیری کد بازدید : 697 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :
روبی و مایکل در ادامه ی ماموریتشان، به شمشیری که میراث سرزمینشان بود، رسیده و با به دست آوردن آن، قدم بزرگی را برای نابودی نارسیسا برمی دارند. اما آیا واقعا همه چیز آنطور پیش می رفت که روبی می خواست؟ آیا سرنوشت می گذارد که او به راحتی راه خود را ادامه دهد؟ نه! سرنوشت هیچ گاه طبق پیش بینی های انسان نبوده و نخواهد بود و او در ادامه مجبور می شود که تک و تنها به راهش ادامه دهد و خیلی زو ناامیدی سراسر زندگی اش را پر می کند، و درست آن موقع است که پیدا می کند، کلبه ای میان جنگل را… کلبه ای که روشن کننده ی ذهن تاریک اوست و….

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 244 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

 

خلاصه :

همیشه باید سعی کنیم از سختی ها و مشکلات زندگی پلی بسازیم رو به موفقیت و خوشبختی… آرزو دختریست که در برابر مشکلات زندگی، با تمام قوا می ایستد و با ورود عشق به زندگیش رنگ و لعابی دیگر به آن می بخشد تا اینکه اتفاقاتی مسیر زندگی او را تغییر می دهد و با آنچه هیچگاه انتظارش را نداشته روبرو میشود…

 

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

امیری کد بازدید : 1168 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

مقدمه:
کمی داغ دلم تازه می شود… داغ دلی دور … داغ دل یک عرب… بقه این نتیجه رسیدم… هرچه کنیم فرق نمی کنیم… ذات مان تغییر نمی کند… این ماییم… چه بخواهیم چه نخواهیم…​

 

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

 

 

امیری کد بازدید : 199 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

مقدمه :

گاهی ما آدم کوکی های روی این زمین خاکی چیزایی میاد تو ذهنمون و تا وقتی اونا رو ننویسیم اون مشغولی که ذهنمون به وجود آورده از بین نمیره!
گاهی این خود مشغولیا ممکنه فاز ادبی به خودشون بگیرن گاهیم عامیانه!

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 221 جمعه 30 شهریور 1397 نظرات (0)

مقدمه :
خنده ای بر روی تلخ ها می نشیند بر لبم … خنده ای زندگی بخش و رویایی که … می تواند دلم را آرام کند از زندگی … خنده ای از بهر او

قسمتی از متن :

روزی می شود که گریه خواهی کرد … برای تنهایی … برای او … برای خندیدن های از دست رفته … پس چرا حالا خنده به لب نمی اوریم؟
وقتی یک نفر کل دنیایت شود … آماده از دست دادن دنیایت باش … پس حالا بخند … بگذار عزایت تنها برای او باشد … نه برای رفتنش و نخندیدن هایی … که می توانست باشد

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 1855 چهارشنبه 28 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:حسام یه پسر بیست و شش ساله س که توی یه خانواده ی مومن بزرگ شده و خودش خیلی پایبند و معتقده.یه روز که به مطب داییش میره برای اولین بار توی زندگیش به یه دختر با دقت نگاه می کنه….دخترم کسی نیست جز آریانادخت امیری… به نظرتون چی پیش میاد؟! عشق؟!
بین آدمایی که هیچ سنخیتی با هم ندارن؟!
گاهی فقط یک جمله ی ساده مسیر زندگی رو عوض می کنه … یه جمله ی ساده مثل به من نگاه کن

 

تعداد صفحات پی دی اف:۳۶۱

تعداد صفحات جاوا:۱۶۵۰

وارد شد.در فضای کرم رنگ و آرامش بخش مطب روی مبلمان فقط حدود ۱۰ نفر پراکنده نشسته
بودند.مقابل حسام دو در بلوطی رنگ قرار داشت که بین آنها میز منشی بود.پشت میز دختری نشسته
بود.حسام برای اینکه با دختر چشم در چشم نشود سرش را پایین انداخت و سمت میز منشی رفت .
منشی گفت:امرتون؟!صدایی رسا،بلند و کلافه داشت .
حسام زمزمه کرد:می خوام دکتر رو ببینم .
صدای منشی کلافه تر شد:همه ی کسایی که اینجان می خوان دکتر رو ببینن آقا!نوبت دارین؟

دختر یا شایدم زن،اجازه نداد حرفش را تمام کند:چه جالب منم آریانام! گرفتی ما رو آقا؟ !
حسام عصبانی شد: اجازه میدین حرف بزنم؟!من اومدم داییم رو ببینم.دکتر صادقی دایی منه.جواب یه
تست اکو رو می خواد بده ….
آریانا کلافه گفت:به من نگاه کن آقا!خودتون آروم صحبت می کنید منم نمیبینمتون که حداقل لبخونی
کنم !!!
حسام سرش را بلند کرد و چشمانش در چشمانی سیاه و جذاب و کشیده قفل شد.خجالت کشید و گونه
هایش گر گرفت و دوباره سرش را پایین انداخت و صدایش را بالا برد: مطبه خانوم!نمیشه که فریاد
بزنم!عرض کردم دکتر به من گفتن بیام تست اکوی یکی از بیماران ایشون رو بگیرم.من دکتر محمد زاده
هستم

 

 

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 497 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه رمان:  دانلود رمان ارباب سالار داستان یه دختره.  دختری که همیشه تنها بوده. مثل رمانهای دیگه، دختر قصه سوگلی نیست… نازپرورده نیست… با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری نداشته… همیشه

له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نزاشته. دختر قصه مغرور نیست؛اتفاقا خیلی هم مهربونه. حتی برای اونایی که بهش بد کردن.

اما پسر قصه…تا دلت بخواد غرور داره…خودخواهه و از خود راضی … بالاخره کم کسی نیست که….  ارباب سالار..

 

 

 

قسمتی از رمان :
مثل همیشه تو اتاق بیکار نشسته بودم. حوصلم خیلی سر رفته بود.از رو تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم.

بابا اومده بود. بابا رو خیلی دوست داشتم. اما هیچ وقت دلیل اینهمه نامهربونی هاش رو نسبت به خودمو

درک نمیکردم. قبول داشتم بعضی وقتا عصبیش میکردم اما بابا همیشه برای من حوصله نداشت و از دستم عصبانی بود !!! آقا ( بابای بابا ) هم خدابیامرزه همیشه همینجوری بود . تا یادم میاد با من رفتار خوبی نداشت.
از اتاق که خارج شدم با صدای بند سلام کردم. بابا مثل همیشه جوابم رو با اخم داد ولی مامان با خوشرویی به سمتم برگشت.
مامان: سلام عزیزم بیا ببین بابات چه گوشی قشنگی برای سحر خریده. ( سحر خواهر کوچکترم و سوگند خواهر بزرگترم.)
– مبارکه سحر
– مرسی.
سحر و سوگند نه با من بدرفتار بودند و نه خوش رفتار.

بی تفاوت بودند که این به نظرم اثر رفتار بابا بود.
نگاهم به گوشی سحر افتاد. یه گوشی طلایی رنگ با مدل htc بود. غم عالم تو دلم نشست

. بابا هیچ وقت برام چیزی نخریده بود. حتی گوشی که

الان داشتم خودم با پول خرجیای جمع شدم خریدم . یه گوشیه ساده ۱۱۰۰

. صدای بابا منو از افکارم بیرون کشید.صدای بابا منو

 


 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو یابت شوید
بعد از عضویتدرسایت و ورد به سایت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عصویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

درباره ما
Profile Pic
سایت رمانک سایتی برای دانلود رمان جدیترین رمان ها برای موبایل و تبلت و کامپیوتر، رمان آنلاین ، داستان کوتاه دانلود کتاب و جدیدترین مطالب روز دنیا میباشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 218
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1076
  • آی پی امروز : 103
  • آی پی دیروز : 72
  • بازدید امروز : 441
  • باردید دیروز : 434
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 2,661
  • بازدید ماه : 6,183
  • بازدید سال : 32,491
  • بازدید کلی : 586,088
  • کدهای اختصاصی