loading...
رمانک
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
دانلود رمان او مرا کشت 1 303 rokhsha
رمان تخیلی 1 258 nazi85n
دانلود رمان نقاب من 1 330 arsam
دانلود رمان از عشق بدم بدم می اید 1 453 piskesvat
رمان گندم رو کسی داره بهم بده؟ 3 392 mahdeh_1280
کسی رمان روزهای تا ابد بی تو(‌جلد دوم رمان باتوهرگز)‌داره؟ 1 430 sara
رمان همسر کوچک من و همسر دهاتی من کسی داره بذاره؟ 1 976 sara
رمان شکاک و نارین کسی داره؟ 0 327 mbm
دانلود رمان چیزی شبیه سرنوشت 2 326 sara
فال روز سه شنبه 3 مهر 1397 0 263 sara
فال روز دوشنبه 2 مهر 1397 0 207 sara
فال روز یکشنبه 1 مهر 1397 0 201 sara
دانلود رمان عشق به چه قیمت 0 261 sara
فال روز شنبه 31 شهریور 1397 0 405 sara
دانلود رمان در پی انتقام 0 280 sara
دانلود رمان ترس و عشق 0 283 sara
دانلود رمان سه تفنگدار شیطون برای جاوا، اندرویدنوشته فاطمه موسوی 0 395 sara
دانلود رمان زروان 0 237 sara
دانلود عشق نوشته های یک ماه و اندی 0 224 sara
دانلود رمان لاک طلایی 0 380 sara
دانلود رمان دنیا پس از دنیا 0 240 sara
دانلود رمان مردی حکم می دهد 0 373 sara
دانلود رمان تمام ناتمام من 0 240 sara
فال روز جمعه 30 شهریور 1397 0 211 sara
دانلود رمان اگه بدونی 0 218 asal
دانلود رمان شاه شدم گدا شدی 0 323 asal
دانلود رمان آشوب 0 235 asal
دانلود رمان سر آغاز یک احساس 0 339 asal
دانلود رمان غزلواره های دلم 0 508 asal
دانلود رمان عمر هیچ درختی ابدی نیست 0 469 asal
امیری کد بازدید : 447 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

دانلود رمان بغض بی پناه عسل دختری لجباز و یکدنده ست که بدون رضایت خانواده برای کار وارد درمانگا زندان و پرستار شخصی کهنه مرد مرموز و مبهم زندان میشه شخصیت پیچیده و گنگ رامتین حجت عسل رو به سمت خودش می کشونه و بذر عشق رو تو قلبش میکاره ….سرگرد تیرداد دلباخته عسل و دشمن دیرینه رامتین حجت برای از بین بردن حجت وارد ماجرا میشه و ….

 

دوست داشتنت هوس نیست که باشد یا نباشد ،نفس است تا باشم تا باشی .

من قلب خاکی م را سنگ فرش قدم هایت می کنم .

من هر روز عاشقانه تر می نویسم

تا همه تب کنند در حسرت داشتن

معشوقه ای شبیه تو .

دانلود رمان بغض بی پناه

برام مهم نيست چه مي شود، به همه ي باورهام سوگند هيچ چيزي برام مهم نيست . يک کلام ! من، دست از دوست داشتنت نمي کشم .

و اين يعني نهايت خوشبختي .

گيرم تمام دنيا بگويند ما مال هم نيستيم !

ما به درد هم نمي خوريم.

دانلود رمان بغض بی پناه

گيرم براي زير يک سقف رفتن، عشق آخرين معيار اين جماعت باشد.

گيرم دوست داشتن بدون سند حرام باشد، عجيب باشد.

باور نکردني باشد، من اما گير اين گيرها نيستم. من تا أبد گير چشمان توام، گير دوست داشتنت .

مي خواهم همه بدانند که من برای دوست داشتنت، برای لمس دستانت، برای غرق شدن در آغوشت از هیچ کس اجازه نمی گیرم،

حتی از خودت .

قطرات سمج اشک هام که یکی

پس از دیگری روی گونه هام می غلطیدند .

بدو معطلی با حرص پسشون زدم و بغض سیب شده ی بیخ گلوم رو به زحمت فرو دادم .

لجباز شده بودم تحمل این همه دلتنگی و بی خبری من رو از پای در آورده بود .

 

برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 734 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :
داستان راجب دختر شیطون و زبون درازی هست که هیچ جوره با ازدواج کنار نمیاد ؛ اما ناخواسته با کسی آشنا می‌شه و یه جورایی مسیر زندگی‌ش  عوض می‌شه…

 

 

مقدمه :

مطمئنا یاد سهراب بهانه خوبیست برای شروعی تازه
برای استمرار یک لبخند
برای آشتی با زندگی …
خواهم آمد بر سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشتی خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت ….

 

 

قسمتی از رمان :

-چه خبرته؟ بزار من هم حرف بزنم.
در حالی که سعی در منظم کردن نفس هاش داشت گفت:خب من حرف هام تموم شد، حالا می خوای جواب من رو بدی؟
-ماشالله که کم نمیاری، عین مادربزرگ ها پشت سر هم ور می‌زنی!
-نترس من کم نمیارم اگه ام آوردم از تو قرض می گیرم، حالا می آی یا نه؟
دودل بودم و با استرس پام رو تکون می دادم.
-نمی‌دونم رونی، من حرفی ندارم فقط…
-آهان گرفتم، باید از اون پیر مرد غرغرو اجازه بگیری.
داد زدم.
-رونیکا؟ هنوز یاد نگرفتی درست حرف بزنی؟
-اصلا انگار به من آلرژی داره تا من رو می‌بینه ابروهاش می‌ره تو هم، می گم نکنه به من نظر داره؟
با این حرفش خندیدم.
-دیوونه شدی؟ فریدون روح ننه خدا بیامرزم رو ول می‌کنه می‌چسبه به تو؟ در ضمن من اول باید تاییدت کنم که متاسفانه ردی!
-خب دیگه زیادی حرف زدی، شارژم تموم می‌شه.
-چیش خسیس
صداش رو تو دماغی کرد و با لحن‌ چندشی گفت: همه که مثل تو نیستن یکی جیبش رو پر کنه واسه ا‌ش

 دانلود

برای اطلاع از تازه ترین رمانهای روز عضو سایت شوید
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت از قبیل درخواست رمان ، دانلود رمان های ثبت شده توسط کاربران ، بحث و گفتگو در مورد رمان ها نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 290 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

 

خلاصه : 
مردم فکر می‌کنند هزاران سال پیش بود که انسان ها شیطان را پرستش می‌کردنند و با استفاده از جادوی سیاه بیگناهان را می‌کشتند، غافل از اینکه در همین حوالی مادری فرزنداش را و مردی همسرش را در راه پرستش شیطان قربانی میکند!

 

 

 

 

مقدمه رمان :
من آن چیزی را میدزدم
که تو خود نمایاندی
و میدانی که پوزشی نخوام خواست
رد پای شیطان راهی است که من در پیش گرفته ام

 

قسمتی از متن رمان :

به خونه ی روبه روم نگاه کردم، یک آپارتمان که فکر کنم کم،کم صد سالش بود و همه‌ی چوب هاش پوسیده بود و پنجره ها تقریبا از جاشون در اومده بودن. خانم جانسون نگاه عصبیی بهم انداخت 
-مطمئنی همین خونه است؟
-آخرین باری که رفتم خونه عمه ام فقط هفت سالم بود، هیچی ازش یادم نیست.
بالاخره زن شصت_هفتاد ساله در رو باز کرد و بدون دادن مهلتی شروع به حرف زدن کرد
-اوه ببخشید، حتما خیلی منتظر موندید؛ آیفون خراب شده، متأسفم.
خانم جانسون با اخم گفت:
-مشکلی نیست، اینم برادر زادتون، من دیگه میرم.
-متشکرم خانم جانسون، خداحافظ.
خانم جانسون بدون جوابی گذاشت رفت. عمه‌ام با لبخند زشتی نگاهم کرد 
-اوه، بیا تو عزیزک بیچارم، متاسفم که نتونستم بیام به مراسم ختم مادر و پدرت.
و بعد با قدرت زیادی دستم رو کشید و من رو داخل آپارتمان برد.

احساس می‌کردم هر لحظه ممکنه سقف روی سرم بریزه، من رو تا جلوی راه پله‌ی مارپیچی کشوند 
-امیدوارم که زیاد خسته نباشی چون باید پنج طبقه بالا بریم. اوه راستی من نمی‌تونم چمدون‌هات رو بیارم، خودت زحمتش رو بکش.
-اینجا آسانسور نداره؟
-چرا، یکی داره ولی قابل استفاده نیست، خیلی قدیمی و خرابه.
نزدیک بود همون جا زیر گریه بزنم

 

 

برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 306 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان موجوداتی به نام از ما بهتران

خلاصه:
اردلان رئیسی، استاد و نویسنده ی موفقیه که دو تا ازدواج ناموفق داشته. اردلان به خاطر نوشتن رمان و داستانای ترسناک شهرت زیادی پیدا کرده و برای همین، کارش این شده که به دنبال خونه های متروک و جاهای ترسناک بگرده تا سوژه برای نوشتن رماناش پیدا کنه. این وسط پستش به یه خونه ی قدیمی می خوره که باعث می شه زندگی عادیش رو مختل کنه…

 

 

 

مقدمه:
شما يه نويسنده رو چطور تعريف می كنيد؟ يه موجود ساكت و منزوی كه يه گوشه می شينه و دسته دسته كاغذ سياه می كنه؟ يا يه موجود خواب آلود با چشمای پف كرده و قرمز كه پشت لپ تاپش نشسته و مثل فرفره تايپ می كنه؟ نه عزيزانم، شما سخت در اشتباهيد! من شما رو از اشتباه بيرون ميارم!
خوشبختم، من اردلان رئيسی هستم. يه مرد سی و هفت ساله، نويسنده و استاد رشته ی هنر. سرم درد می كنه واسه دردسر. من با يه بغل كاغذ و يه لپ تاپ و يه مداد نوک تيز توی شهر دنبال دردسر می گردم. هر جا اتفاقی هست، منم همون جام! شايد دفعه ی بعد اين اتفاق واسه خود شما بيفته، مگه نه؟
***

 

قسمتی از متن رمان :

از شنیدن حرفاش سرم رو بی اختيار بالا گرفتم. همچين بيراه هم نمی گفت! يه اتاق خيلی بزرگ با قفسه های سر به فلک كشيده كتاب. قفسه ها كه مثل هميشه مرتب و گرد گيری شده بودن، ولی كف اتاق و روی ميزم… اوه اوه اوه! انگار يه ماشين آشغالی اتاق من رو با زباله دونی اشتباه گرفته بود!

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 296 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان صلح در رستاخیز

خلاصه :

این داستان متمرکز است بر روی زندگی دختری به نام سمیرا که حرف ها و نامه های زیادی از دنیای مردگان دارد که باید به مخاطبان خاصی که زنده هستند برساند.

 

 


قسمتی از متن رمان :

مثل هر شب بی خوابی به سرم زده و وادارم کرده از تخت خوابم جدا و از اتاق خوابم بیرون بیام و فقط به بهونه ی خوردن یک لیوان اب وارد اشپزخونه بشم.
از اتاقم بیرون میام وارد اشپزخونه میشم و بدون روشن کردن لوستر
تو همون تاریکی به سمت یخچال حرکت میکنم.
نفس عمیقی میکشم…در یخچال رو باز میکنم و پارچ اب رو بیرون میارم ،به سختی لرزش دست هام رو کنترل میکنم و درحالی که
مشغول ریختن یک لیوان اب هستم گوش هام رو تیز میکنم
خود به خود چشم هام گرد میشه !
سرفه ای ناخواسته میکنم…دهانم ترش مزه میشه,لیوان شیشه ای و استوانی شکل رو تا نیمه,از اب پر میکنم, در یخچال رو میبندم و پارچ اب رو روی کابینت چوبی اشپزخونه میزارم,هنوز لرزش دست هام ادامه داره, دست چپم رو اروم روی پیشونیم میکشم و عرق سرد رو به ارومی پاک میکنم.
حس میکنم اکسیژن به اندازه کافی توی خونه برای تنفس نیست اخه مدام حس خفگی بهم دست میده.

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 1267 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان عروس جن

خلاصه :

اشتیاق و علاقه تبدیل به یه نفرت میشود نفرتی که قبل از آن علاقه شدید وجود داشته و نفرتی به علاقه و عشق تبدیل میشود در حالی که قبل میخواست انتقام بگیرد ؛ این روند، سرنوشت زندگی دخترکی تغییر میکند.

 

 

 

سخن نویسندگان :
این رمان بر اساس تخیلات نوشته شده و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع و نام نویسندگان پیگرد قانونی دارد.

مقدمه : دانلود رمان عروس جن

تردید در بودن یا نبودن دنیا جای ترسناکی است برای زندگی کردندانلود رمان عروس جن

دانلود رمان عروس جن

قسمتی از متن :

نمی دانم چه قدر گذشت که با دیدن سایه ای ترسیده خزیدم زیر پتو . دست هایم یخ زده بود هر لحظه سایه بزرگ تر میشد یواش، یواش بهم نزدیک تر میشد . باز همان جمله تکرار شد بعد از همان جمله جمله ای دیگری گفت که متوجه نشدم … خیلی میترسیدم آخر تا به حال هر روشی انجام میدادم موفق نمیشدم ولی این روش…
با شکستن پنجره جیغی کشیدم ….فقط صلوات میفرستادم تا این سایه برود .به قول مامان جانم من آخر با اینکار هایم کار دست خودم میدهم. نمیدانم چه قدر گذشت که هیچ صدایی نمی شنیدم دانلود رمان عروس جن

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 815 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان میشا دختر خوناشام

خلاصه:
به نام خداوندی که در همین نزدیکی است. میشا دختری که خون‌ آشامه…اما از شرقه…کلی فرق داره.داستانش با همه خون‌ آشاما فرق داره. از جنس ایرانه و با خون و خون‌ریزی مخالفه… ولی تقدیرش میشه خون خوردن و تغذیه کردن. تو راهش دوستانش مثل خودش قربانی میشن.

 

بیشتر موقع‌ها اگه دقت کرده باشید توی رمان‌ها یا فیلم‌ها غربی‌ها خون آشام هستن… ولی من یه تصمیم گرفتم… این خون آشام رو به سبک ایرانی بنویسم. شخصیت اصلی داستان ما خون آشام هستش امیدوارم خوشتون بیاد… مثل همیشه به یاری خدا و همراهی شما دوستان میریم که شروع کنیم.

 

قسمتی از متن رمان :

کی فکرش را می‌کرد؟ روزی برسد که نتوانم انسان بمانم؟
تمام احساسات انسانی من کشته شود و من هم بشوم عضو همان‌هایی که انسان‌های زیادی از آن‌ها وحشت دارند.
کی فکرش را می‌کرد که روزی برسد و من پا بگذارم روی تمام نقاط احساساتی روحم و اما روحم به آسمان برود و جسم ترسناک من روی زمین بماند و باتمام سختی‌ها زندگی کند؟
آری این منم… دختری از جنس شرق… ولی انسان نیست! اون یک خون آشام است!

یه بار دیگه آدامسم رو باد کردم و ترکوندمش… رها قیافه‌ای کج کرد و گفت: اه حالمو بهم زدی، من موندم
این آدامسو تو چه‌جوری انقدر باد می‌کنی؟
چشمکی زدم براش و با لحن بامزه‌ای گفتم: حرص نخور جوجو… خشک میشه!
چشم غره‌ی توپی بهم رفت و نگاش رو ازم گرفت؛ یهو پرید و گفت: اوناهاشن… دارن میان.
من: هیـس، بابا آبرومون رو بردی.
ماشین جلومون ترمز کرد و قیافه جواب امیر نمایان شد، چشمکی زد و گفت: بپرید بالا که دیره!
زدم تو سرش و نشستم تو ماشین، شایان با اون نیش بازش که نشسته بود پشت فرمون

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 388 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :

در این قسمت از رمان ما ادامه ی زندگی میشا رو می نویسیم که اتفاقای جدیدی توزندگیش میفته … نیروهای ماورایی دیگه ای هست در این دنیا که اون با چشمش شاهد دیدن اونا میشه ! پایان خوش

 

 دانلود رمان میشا دختر جاودانه

مقدمه :
زندگی من شروع شده …
از همان لحظه ای که به جز اینکه از مادرم متولد بشوم …
از آسمان متولد شدم … همان روزی که جسمم خریده و روحم آزاد شد !
از همان روزی که من تبدیل شدم به یک خوناشام …
واز آن به بعد عشق و تجربه کردم !
ولی الان ورژنم فرق کرده … من الان یک ” دورگم ” !

 

قسمتی از متن رمان :

سریع کیفم و برداشتم و بابرگه ها رفتم سرکلاس … هنوز هیچکس نیومده بود … نشستم پشت میز … مشغول شدم به صحیح کردن برگه ها … باصدای تق سرم و بلند کردم … ولی چیزی نبود … یه چیزی به سرعت نور از کنارم گذشت … بلند شدم و به بیرون از کلاس نگاه کردم … راهرو خلوته خلوت بود
گوشام و تیز کردم … دیگه صدایی نشنیده شد … باتردید برگشتم سر کلاس و نشستم روصندلیم … ذهنم درگیر شده بود … نکنه خوناشام دیگه ای وجود داره اینجا ؟
باصدای چند تا از بچه ها که بلند می خندیدن و وارد کلاس می شدن خودم و جمع وجورکردم … بادیدن من تعجب کردن و ساکت نشستن سرجاشون دونه به دونه نگاهشون می کردم … تاببینم مورد مشکوکی یافت می کنم یا نه هیچ مورد مشکوکی نبود … کم کم همه اومدن و منم جدی به درس دادنم پرداختم !

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 1375 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان خیزش تاریکی

خلاصه رمان :
شکار یا شکارچی؟ کشته می‌شوی یا می‌کشی؟ آیا کسی از تاریکی و سرنوشتش راه فراری می‌یابد؟ صدای زوزه‌ی بلندی، ترس و لرز را به همراهش می‌آورد. خیزش تاریکی در راه است…

 

 

 

سخنی با خواننده:

بخش‌های آغازین رمان شامل چند ماموریت جدا از هم در مکان‌ها و زمان‌های متفاوت هست که برای آشنایی بیشتر مخاطب با روحیات و رفتار شخصیت اصلی داستان و موجودات ماورالطبیعی‌ست.
پس لطفاً شکبیا باشید تا داستان به ثبات خودش برسد و ماجرای اصلی شروع شود.
داستان دارای دو فصل کلی و تقریباً متفاوت است.
فصل اول شکارچی و فصل دوم تاریکی است.

 

قسمت‌هایی از رمان:

رحم و گذشت، اشتباهی‌‌ست که سعی می‌کنم انجامش‌ ندهم! هر چه قدر بیش‌تر مهربانی‌ کنی پروتر می‌شوند و این ازخودگذشتگی‌ تو را حماقت یا وظیفه‌ات می‌دانند!

قانون اول: یه شکارچی قلب نداره!
قانون دوم: یا بکش یا کشته می‌شی!
و قانون سوم: یه هیولا همیشه هیولا می‌مونه…

برای اولین بار، در زندگی‌ام دارم می‌ترسم. من، من دارم از خودم می‌ترسم!

-من باید برای چی آماده باشم؟
آب دهانش را خورد و به ترسی نگاه کرد. سپس دوباره چشمان نافذش را به من دوخت و گفت:
-برای سرنوشتت…

در چشم‌هایم برق خاصی دیدم. گریه نمی‌کنم اما، این چشم‌ها برق خاصی دارد؛ انگار دنیایی از معماهای حل نشده‌، پشت این چشم‌ها مخفی شده است و تنها منتظر کشف شدن است..
از خودم خسته‌ام!

تیا، آرام باش. تو برای این کارها آموزش دیده‌ای…
گریه‌ام بند نیامد. برای گم کردن مکان و زمان، برای دیوانگی که آموزش ندیده‌ام!

اسلحه‌ها به سمت قلبش گرفتم.
لبخند تلخی زد و به چشم‌هایم نگاه کرد‌. آماده‌ی شکلیک شدم. یک هیولا هم که کم شود یکی است! فرقی ندارد او دوستم باشد یا نه، هیولا همیشه هیولا می‌ماند.

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 398 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان فرمانده من

خلاصه:دانلود رمان فرمانده من ما نمی دونستیم یه ویروس لعنتی تمومی نداره..اولش کل آمریکاوکم کم کل دنیارو دربرگرفت..شهربه شهرخشکی به خشکی نه تنهاانسانها..بلکه…دریاها..رودخونها.. درختاروهم تبدیل به خشکی می کرد..تبدیل به یه بیابون بی آب وعلف..اون زامبیای لعنتی هم روز به روزبیشترمیشدن…لشکری بی پایان…نهآبی..نه غذای…ونه حتی جای موندنی….زندگی کم کم داشت تموم میشدو دنیاداشت به آخراش می رسید…تعداد زندهاحتی به انگشت شمار شدنی میرسید…

 

 

همشون تبدیل شده بودن…تبدیل به یه موجود..یه حیوون وحشی،
..حتی حیونا…پرندها…دیگه هیچی نبودکه آلوده نشده باشه…
فرمانده سارا
دختر ورزشکار و قوی‌ای که با اراده با کمک تیمش به جنگ اون ها میره…
خوندن این رمان ترسناک و هیجانی رو از دست ندین..

ازروتردمیل پایین اومدم
عرق ازسرو روم پایین می ریخت ولباسموبه‌تنم چسبونده بود
نفسی ازسرخستگی کشیدم
ونگاموبه اندام ورزشکاریم انداختم
پوست‌برنزم،عضلات برجسته ی شکمم‌ درتداخل باهم
زیبایه خاصی پیداکرده بود
نگاموباردیگه
توتک تک اندامم انداختم
قدبلند
چشمای خماروکشیده،موهای تیره
این دخترروبه رو رو یه بت غرورساخته بود
بتی که سخت بود
سنگ بوددانلود رمان زیبای فرمانده من
سالهابود
دیگه مزه ی عشق،مزه ی دوست داشتن ودوست داشته شدن طعمش زیردندونام احساس نشده
بطری کناردستموبرمیدارم ویک نفس بالامی کشم
عرقای روپیشونیموباحوله ی دورگردنم پاک می کنم
سالهاکارم همین بود
ورزش،کار
این سارا دانلود رمان فرمانده من
باسارای چندسال پیش کاملاتفاوت داشت
این سارا
حالاباهردادش دانلود رمان زیبای فرمانده من
یه گردانوبه لرزه درمیاورد
حولموگوشه ازحموم آویزون می کنموواردحموم میشم…
شیرآب سردوبازمی کنم
سردیه آب خنکی وحس خوبی رو بهم منتقل می کنه
حس خوبی که باتمام وجودم حسش می کنم ..حتی حیونا…پرندها…دیگه هیچی نبودکه آلوده نشده باشه…
فرمانده سارا
دختر ورزشکار و قوی‌ای که با اراده با کمک تیمش به جنگ اون ها میره…
خوندن این رمان ترسناک و هیجانی رو از دست ندین..

پیشنهاد می شود

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 619 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان یتیم خانه مرگ

خلاصه:
داستان در مورد چهار تا دختره یتیمه که توی یک یتیم خونه قدیمی زندگی می‌کنند. اونا یه روزی متوجه می‌شن که داره اتفاقات عجیبی واسشون می‌افته، اونا تنها کسانی بودن که شاهد این اتفاقا بودن تا این که یک روز، دو تا برادر دوقلو به بهانه بازدید و تحقیق درباره یتیم خونه وارد اونجا می‌شن و به جمع دخترا می‌پیوندن.بلاهایی سرشون میاد که حتی فکرشم نمی‌تونید بکنید!

 

 

 

 

مقدمه:
جیغ، خون، ترس و وحشت، همه و همه در یتیم خانه ای که از گوشه به گوشه اون بوی مرگ میاد! یلدا  آوا  لیلی و توسکا،  دخترانی که قربانی این یتیم خونه می‌شن؛  دخترانی که با تک تک سلول های بدنشون ترس رو تجربه می‌کنن! یاشا برگشته  دانلود رمان یتیم خانه مرگ

 

قسمتی از متن رمان :

با شنیدن صدای جیغ، یه متر بالا پریدم.
نگاهی به اطراف انداختم، چشمم افتاد به لیلی و توسکا که می‌خندیدن، 
آوا هم مثه منگلا ادا در می‌آورد.
با حرص بالشتمو سمتشون پرت کردم که توسکا گرفتش.
توسکا گفت:
-جونم خواهری؟!
آوا گفت:
-کارت زشت بود لیلی، چرا جیغ کشیدی؟
لیلی مظلومانه گفت:
-خب قلقلکم دادی!
دستمو به نشونه سکوت بالا آوردم.
-خفه، بیشعورید دیگه! مگه الان وقت صبحونتون نیست؟ گمشید برید صبحونه بخورید!
پتو رو کنار زدم و زیر ل**ب گفتم: 
-سر صبح گند می‌زنن به اعصاب آدم!
توسکا گفت:
-تو چی؟
تکه ای از موهای طلاییمو که جلو صورتم افتاده بود، پشت گوش زدم.
-من نمی‌خورم، میرم یه دوش بگیرم که کمی سرحال بشم.
توسکا گفت:
-آره آره، دیشب شب جمعه بود؛ باید غسل کنی!
خودشون به خودشون خندیدن. 
دهن کجی کردم.
-کی به کی می‌گه؟ هه!
سه تاشون سمت در رفتن و خارج شدن.

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 295 یکشنبه 25 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان قیام مردگان

خلاصه:

 دانلود رمان قیام مردگان هنگامی که ویروسی در کل کشور پخش می شودبیشتر جمعیت تبدیل به زامبی می شوند،ان تعداد محدودی هم که باقی مانده اند اجازه ی خروج از کشور را ندارند زیرا باید برای جلوگیری از این ویرووس بجنگند.دولت های دیگر اجازه ی ورود ایرانی ها را نمی دهند،پس ان تعداد کمی که هنوز به زامبی تبدیل نشدند باید برای نجات جان خود و هرکسی که دوستش دارند تلاش بکنند…

 

 

 

در این میان،پسری به اسم پدرام که خانواده خود را گم کرده به طور اتفاقی با دختری اشنا می شود

که او نیز سر در گم، به تنهایی به سر می برد. تهران، سال ۱۴۰۲

 نفس هام تند شده و در حالی که ضربان قلبم بالا رفته، پشت دیواری پنهان شدم، و با چشم هام شاهد صحنه ی وحشت ناک دیگه ای هستم…

تعدادی زامبی یک پسر و یک دختر جوون رو محاصره کردن و اروم به سمتشون حرکت می کنن، درسته که سرعت حرکت کردنشون سریع نیست، اما تعداد زیادی دارن، و قسمت تلخ ماجرا این هست که اون پسر برای دفاع از خودش و اون دختری که به اغوش کشیده اسلحه ی گرم نداره،فقط یک چاقو دستش هست که همون رو با نوسان دستش به سمت زامبی ها گرفته، البته این چاقو زامبی ها رو نمی ترسنونه اون ها نزدیک و نزدیک تر می شن و در حالی که صدا هایی از ته گلشون در میارن به وحشتی که قالب اون زوج شده اضافه می کنه، صدا هایی مثل خِر خِر و گاهی اوقات فریاد هایی که می کشن.

اون دختر بیچاره در حالی که مثل بید می لرزه، حتی توی اغوش پسر مورد علاقه اش هم


امیری کد بازدید : 399 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود دلنوشته یک دل تنها

مقدمه:
من دورم … من نقطه ای سیاهی در دلت هستم … پاک نمی شوم … اما ابرهای سیاه دلت … مرا می پوشاند … و من فراموش میشوم …اما تو … ماه زیبای دل من می مانی!

 

 

 

قسمتی از متن :

خنده هايم شده اند ممنوعه
انگار اشك ها منتظرند
تا سرازير شوند
بعد از هرخنده
و به يادم بياورند 
چقدر تنهام
و همه اين خنده ها خياليست

***

گاه سکوت می کنم 
گاه می نگرم
و گاه می سرایم من سراینده شعر های دلم هستم
که دل تنگ است
کاش همیشه خواب باشم 
تا نه سکوت کنم 
نه بنگرم
و نه بسرایم
بلکه در خواب آواز عشق سر دهم
ولی حیف که سایه ی تو در خواب نیز همراه من است 
ای غم …..

***

ديگر نه فردا هست نه ديروز 
ديگر نه روشن است نه تاريك
ديگر نه غم است نه شادي
ديگر نه شيطان است نه فرشته
امروز هست
سايه هست
شادي يك پچه يتيم تنها هست
و در بين همه ي اينها خدا هست…

***

صدايي مي آيد 
ردپايي ديده مي شود 
و دستاني سرد دور كمر حس مي شود
سر بي اراده بر مي گردد
چهره اي هميشگي را مي بيند
سرد و بي روح با چشماني نافذ
تك تك اجزاي بدن در ان حل مي شود
و دل نرم نرمك نام مي گيرد
غم!

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 286 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه‌ :
بهناز دختر شوخ طبع و خیال پردازی هست که خلاف میلش به اجبار والدین هنر را رها می‌کند و در رشته‌ای که علاقه‌ای به آن ندارد ادامه تحصیل می‌دهد. پس از فارغ التحصیلی دو سالی را به استراحت می‌گذراند که این دو سال اعضای خانواده‌اش از بیکاری او ابراز نارضایتی می‌کنند.

 

در نهایت پدرش تصمیم می‌گیرد او را برای مراقبت از مادربزرگ پیرش که مبتلا به آلزایمر است به روستایی در شمال بفرستد. بهناز هم که از زندگی خسته کننده‌اش در تهران دلزده شده‌است، به خواست پدرش عمل کرده و به روستا می‌رود و زندگی جدید و متفاوتی را در کنار مادربزرگش و افراد جدیدی که به زندگی‌اش وارد می‌شوند تجربه می‌کند.

 

سطح رمان : ویژه

مقدمه :
بهناز قلمویش را برمی‌دارد و شروع به کشیدن دشتی سبز که تمام ذهن و احساسش را به تلاطمی دلچسب و شیرین می‌اندازد، می‌کند. او در نقاشی زیبایی که با رنگ‌های متنوع بر تخته‌ی نقاشی‌اش خلق می‌کند تنها یک منظره‌ی بی جان نمی‌آفریند بلکه دنیای زیبا و ساده‌ی روستایی که او را به اوج خوشبختی و احساس شادی می‌رساند به نمایش می‌گذارد. دنیایی که در آن خبری از زرق و برق‌های چشمگیر و تجملات دهان پر کن نیست بلکه مملو از انسان‌هایی با قلب‌هایی لبریز از عشق و محبت با نگاهی صادقانه و زبانی ساده گوست.

 

قسمتی از رمان :

-گل، گل، گل!
با صدای فریاد من و پدرام، مامان از آشپزخانه بیرون آمد و در حالیکه ملاقه به دست به سمتمان می‌آمد غرولند کنان گفت: 
-خدایا اینم شد دختر که من بزرگ کردم؟ آخه بهناز پدرام بچه‌ست ولی تو خیر سرت عمه‌شی و بیست و چهار سال سنته! من هم سن تو بودم بچه بزرگ می‌کردم ولی تو…

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 238 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

 

خلاصه رمان :
مريم يا به قول دوستاش، ماريا، یه دانشمند ایرانی مقیم آمریکاست که توی يه پروژه ی تحقيقاتی بزرگ كه به بيمارای مبتلا به ايدز كمک می كنه تا از چنگال ويروس اچ.آی.وی رها بشن، شرکت داره. اوايل همه چی خوب پیش میره ولی… اتفاقی پيش مياد كه تحقيقات رو به هم می‌ريزه. كسی هم نمی‌دونه اين اتفاق از كجا آب می‌خوره و قصد كسی كه خرابكاری كرده از اين كار چی بوده، ولی ماريا يه چيزی رو متوجه میشه. اينكه جون همه، همه ی دنيا، مخصوصا ايرانی ها در خطره! 

 

 

دانلود رمان ویروس مجهول

مقدمه:
دانش برای اینکه خودش رو بین آدما جا کنه، حاضره قربانی بگیره. علم همون طور که خوبه، ویرانگره. پارادوکس ترسناکی از خوبی و بدی!
بستگی به خودت داره چه شکلی ازش استفاده کنی، از وجه خوبش، یا بدش. ولی مطمئن باش از هر وجهش که استفاده کنی، همیشه یه نفر هست که منتظر تو ایستاده تا بعد از انتخاب مسیر خوب یا بدت، سریعا وجهی که استفاده نشده رو در دست بگیره. پس مراقب باش وقتی داری با علمت به مردم خدمت می کنی، کدوم وجهش رو به دست می گیری، و کدوم وجهش رو دیگری به دست می گیره…
***

 

قسمتی از متن رمان :

صدام طنین وار منتشر شد و کل فضای اطرافم رو گرفت، ولی مرد مقابلم هنوزم نفهمیده بود که من هم کنارشم. فضای اونجا نیمه تاریک بود، انگار که کسی یه لامپ ضعیف رو یه گوشه روشن کرده. هر چند اون نور کم این توانایی رو نداشت که شعاع زیادی رو پوشش بده و روشن کنه. چون تنها بودم می‌ترسیدم. یه حسی بهم گفت تا به اون مرد نزدیک بشم، باید می‌فهمیدم اینجا کجاست .دانلود رمان ویروس مجهول

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 537 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود دلنوشته احساس بی قرار

مقدمه :

میان هیاهوی دلم توراصدا میزنم دلم برای لحظه ای فقط لحظه ای تورا نمیخواهد تو را تمام عمر میخواهد … میخواهد در کوچه پس کوچه های نزدیک دل هم تو را ببیند آری بمان کنار دلم بی تو غبار غم روانه ی کوچه های دلم میشود

 

قسمتی از متن :
چشم های دلم را باز میکنم لحظه به لحظه باتو بودن را به یاد می آورم شاید کنار تک تک خاطراتم تنها جایی که فقط خودم بودم کناره دیوار گوشه ای نشسته بودم و باز هم به تو فکر میکردم اما تو مرا تنها گذاشتی در کوچه های خاکی و این ردپای توست که در کوچه پس کوچه ی غبار گرفته دلم پافشاری میکند تا تو را باز به یاد بیاورم
***
سراپا احساسم دلم هیاهو شور و اشتیاق میخواهد دلم یک روز جدید میخواهد دلم پرواز بی بال میخواهد……دلم خیلی چیزها میخواهد ولی……
چون تو را دارد بی تو هیچ نمیخواهد اگر بیایی فقط تورا میخواهدو بس چون باتو به خواسته های دلش میرسد
ولی افسوس که بی تو باید حسرت روزهای باتو بودن را بخور
***
کنار گورستان با پاهای برهنه و پیراهنی سفید به تن که دنباله اش خاک قبر های دیگر را جارو میکند قدم میزنم…
تعجب نکن آری همان پیراهن است که قرار بود بپوشم روز عروسی کنار تو قدم بزنم
حال ایراد ندارد قبول است تنها پوشیدم این وصیت خودم بود که قبل از دفن من مرا با لباس عروس به خاک بسپارند
تا من عروس خاک شوم نه عروس مردم …..
پیشنهاد می شود

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 208 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان نانحس

خلاصه:
دانلود رمان نانحس و درد وقتی معنا پیدا می‌کند که در گیر و دار افکار پوسیده‌ی اطرافیان، انگ نحس بخوری. از طوفان‌های همه جانبه بریده باشی، از حرف‌های بی‌اساس دیگران و رسومات پوسیده و به دنبال سر پناه پیش کسی بروی که فکر می‌کنی هم‎خانه‌ات است اما یک جاذبه و نیرو همه چیز را تغییر می‌دهد و رازهای زیادی فاش می‌شود.

 

 

 

مقدمه :
وقتی که نبض زندگی با من
درخون نشست و غم دهن وا کرد
چشمانمان درهم گره خورد و
آیینه را آیینه پیدا کرد
(علیرضا آذر)

 

قسمتی از متن رمان :

آروم در ورودی رو بستم و به داخل رفتم. صدای پچ پچ می‌اومد. یکم جلوتر رفتم و پشت دیواری که راهروی ورودی رو به نشیمن متصل می‌کرد قایم شدم.
مامان و آقاجون روی مبل‌های سلطنتی طلایی رنگ، نشسته بودن و خیلی آروم مشغول صحبت بودن.
حس فضولیم که همیشه کار دستم می‌داد گل کرد.
چادرم رو از سرم برداشتم، مقنعه‌ام رو از روی گوش سمت چپم کنار زدم و تمام تمرکزم رو روی شنیدن حرفاشون گذاشتم.
آقاجون: من نمی‌تونم بهش بگم حاج خانم. کار، کار خودته.
مامان: من می‌دونم مخالفت می‌کنه.
آقاجون کنترل تلویزیون دستش بود و کانال‌ها رو بالا پایین می‌کرد و در همون حال حواسش به حرفای مامان بود.
آقاجون: حالا شما باهاش صحبت کن؛ شاید قبول کرد!
مامان: من که چشمم آب نمی‌خوره ولی چشم.
آقاجون: بی‌بلا حاج خانم! حالا یه چای به ما میدی؟
مامان بلند شد. سریع مقنعه‌ام رو درست کردم و با سلام بلندی وارد نشیمن شدم. مامان ترسید و هین بلندی کشید.
آقاجون: بچه جان ۲۵ سالت شده، کی می‌خوای بزرگ شی؟
لبخند دندون نمایی زدم و هردوشون رو بوسیدم.
– چاکر حاج آقا!
کلاه شاپوری خیالی‌ام رو برای احترام برداشتم .

امیری کد بازدید : 156 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود داستان کوتاه دنیای اطلسی

خلاصه داستان:
داستان در مورد دخترى است كه خيانت را ديد … تقاص خيانت را كشيد … در دنيا تنها ماند اما بدون هيچ حرفى پا پس نكشيد.

 

 

 

تصميمات اشتباه
آدماى اشتباهى
خواسته هاى بى‌جا
همگى باعث مرگ من شدن
دخترى كه روزها و شب هاش تيره بود
خوشحال ترين دختر غمگين دنيا بود
در بين مواج به صخره اثابت مى‌كرد
اون تك بود
و اون كسى نبود جز اطلسى

 

قسمتی از داستان:

روز ها مى‌گذشت و من هر روز تنها تر مى‌شدم، حدودا دو هفته اى بود كه ليسانسم را گرفته بودم.
روى تختم نشستم؛ پاكت سيگارم رو در اوردم و شروع به پك زدن کردم.
پك هاى متوالى، بوى شكلات تمام اتاق را پر كرده بود
در بين دود ها فقط يك چيز رو مى‌ديدم؛ آينده ى گنگ و مبهمم چه مى‌شود؟
تقه اى به در خورد و مادرم در چارچوب در ايستاد
-آخه پدر خوب، مادرت خوب، سيگار كشيدنت چيه؟
سرم را بين دستانم گذاشتم و با صدايى نه چندان بلند گفتم
-واى مامان؛ چقدر گير میدى.
-د اخه دردت چيه؟
-دردم تويى.
مامان يه بى‌لياقت گفت و رفت
صداى زنگ گوشيم اومد، به سمتش هجوم بردم و با ديدن اسم دنيا رد تماس دادم، الان اصلا حوصلش رو نداشتم
به سمت كمد لباسم رفتم، نياز داشتم كمى نفس بكشم.
توى ايينه خودم را ديدم. خوب شده بودم؛ پالتوى كرم خز دارم تضاد خوبى با شلوار مشكى و شال مشكيم برقرار كرده بود.
به سمت جاكفشى خونه رفتم. خونه ی ما خيلى بزرگ نبود، از خوانواده ى پولدارى نبوديم، پدرم يه حقوق بگير ساده بود
خلاصه بوت هاى مشكيم رو پام كردم و به سمت در رفتم

 

امیری کد بازدید : 246 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:
این داستان روایتگر زندگی پسری مزدیسنایست* که به دلیل مشکلات روحی که در سن بیست سالگی به‌ خاطر مرگ مرموز خواهرش برایش به وجود آمده، به مدت شش سال به سرزمین مادری‌اش، روسیه می‌رود. داستان از جایی شروع می‌شود که آراه به ایران باز می‌گردد و زندگی جدیدی را شروع می‌کند. در این میان، عاشق دختری مسلمان می‌شود و این‌که او خبر ندارد که این دختر، همان طعمه پدرش برای یک بازی سراسر خطر و ریسک است!

 

سطح رمان: BNY-برترین رمان سال انجمن

 

پیشنهاد می شود

دانلود رمان نانحس

 

(مقدمه)
اَبرهای فروردین چه قدر نبودنت را گریستند!
اَز دلتنگی جان بر ل**ب و خانه ی دلم سُوت و کُور.
تو مثلِ هوا، 
آب، 
آفتاب، 
نیازِ منی.

لیلی وار مجنونِ توام.
عشق را دستِ کم نگیر، 
مگذار به اِنتهای زَوال برسم.

صدای پای اُردیبهشت می آید، 
تو را به مهربانی بهار و
جانِ این شکوفه ها، 
به قداسَت باران
بیا.

بی بهانه دوستم بدار، 
بگذار در عشق سَربلند شویم.
در این فصلِ عاشقی، 
مرا ببر به اُوج آغوشت
که خوشبختی همانجاست.
«باران قیصری»

 

قسمتی از رمان :

صدای نفس آسوده‌ منشی‌اش از پشت تلفن،‌ لبخند محوی بر لبش آورد. تماس را قطع کرد و به صندلی تکیه داد.
ل**ب تاپش را بست و کاغذی از دفتر فنری‌اش کند. مدادی برداشت و خواست دوباره شروع به ترجمه برگه‌هایی کند که منشی بی‌دقتشان گم کرده بود. روی کاغذ کار کردن را همیشه ترجیح می‌داد. هنوز کاغذش میزبان کلماتش نشده بودند که صدای در، نگاهش را به در متالیکی رنگ رو به رویش جلب کرد. مداد را روی کاغذ رها کرد و مقنعه‌اش را صاف کرد، سپس لبخندی مهمان صورتش کرد و گفت:
-بفرمایید.
دستگیره نقره‌ای رنگ پایین آمد و کمی بعد، چهره شاد دارمان میان در ظاهر شد.

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 208 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

 دانلود رمان فریاد دلتنگی

با ناراحتی سرم رو پایین انداختم و مثل تموم این دوسال مهر سکوت به لب‌هام زدم، این زن از همون روز اول شمشیرش رو برای من از رو بسته بود و من کاری به جز صبوری نمی تونستم بکنم.

 

 

حوله به دست وسط پذیرایی وایستادم و با دقت به همه جا نگاه کردم، تمیز تمیز شده بود.
خستگی از سرو کولم بالا می رفت ولی با فکر اینکه مسیح میاد بهش اهمیتی نمی دادم، رفتم تو آشپزخونه و سری به غذا زدم، اونم دیگه کم مونده بود آماده بشه. ساعت نزدیک پنج و نیم بود؛ مسیح گفته بود که تا ساعت هشت می‌رسه.
با صدای زنگ در زودی پریدم و از چشمی نگاه کردم، مامان و آجی مسیح بودن، بی میل در رو باز کردم و برای حفظ ظاهر با خوشرویی سلام کردم. لیلا خانومـمادر مسیحـ مثل همیشه بی تفاوت از کنارم رد شد و داخل رفت.
مریم با لبخندی که همراه با حرص و خجالت بود، جلو اومد و محکم لُپم رو کشید.

– چطوری عروسمون؟

با لبخند به سمت داخل هلش دادم.
– برو تو شال سرم نیست، الان بابا یا بهزاد میان بیرون می‌بیننم.

با شوخی و خنده مریم رو راهی پذیرایی کردم و وارد آشپزخونه شدم، با دو تا چایی برگشتم پیش‌شون مریم با دیدن من حرفش رو قطع کرد، می دونستم حرفشون هرچی که بوداصلاً به نفعم نبود.

– بابا کدبانو، بوی فسنجونت کل ساختمون رو برداشته اگه پسر بودم خودم قبل مسیح می‌گرفتمت.

به زور جلوی خندم رو گرفتم، لیلا خانوم با حرص زُل زده بود به من و همین باعث می‌شد نتونم با خیال آسوده قهقهه بزنم.

 

امیری کد بازدید : 190 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)


در پسِ خط خطي هاي تيره و خاك گرفته … در ميانه ي سخنان گفته نشده و متن هاي ناكامل …. و در اواخرِ اشك هاي خشك شده بر كاغذِ دل مي نويسم: زندگي گنگ شده… گنگ تر از آنچه كه هست!

 

 

قسمتی از دلنوشته :

ما آدمها، عادت داريم بي دليل، دلِ اطرافيان را بشكنيم!
انگار كور شده ايم…

خوبي هايي كه در حقمان شده است را ناديده مي گيريم و با آن هايي كه دوستمان دارند، همچون غريبه رفتار مي كنيم اما برعكس، آنهايي كه كم محلي مي كنند و برايمان ارزشي قائل نيستند را از دسته ي اول بيشتر دوست مي داريم.
به راستي ديوانه نيستيم؟

***

مرا از تاريكي نترسان!
ترسِ تاريكي، در من مرده است. اين ترس براي كودكي بود…
بزرگ كه شوي، دغدغه هايي كه داري، درست پا به پايت بزرگ مي شوند.
حال مني كه از تاريكي مي ترسيدم، بي مهابا در آن غرق مي شوم و به زندگي مبهمي كه ساخته ام و آينده اي گنگ تر فكر مي كنم.
امكانش هست؟ ترست روزي آرامش را به تو تزريق كند، مگر مي شود؟

***

جالب شده…
ادعا مي كنيم عاشقيم و ليلي تر از ليلي!
آهاي؟! 
تويي كه عاشقي و دم از عشق و دوست داشتن مي زني، عشقت را ثابت كن!
اشتباه نكن! تايپ كردن و نوشتن را همه بلدند، تو فرياد بزن كه عاشقي!
ديدي نتوانستي؟
تو ليلي تر از ليلي نيستي، اصلا ليلي نيستي، پس ادعاي عاشقي نكن چون عاشق نيستي!
عزيزم، تو عادت را با دوست داشتن اشتباه گرفته اي…

***

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 190 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود دلنوشته کوچه باغ کودکی

مقدمه:
امروز، دوباره دلم هوای روز های گذشته را کرد. همان روز های خوب و شیرین… همان هایی که تکرار دوباره اش، آرزو شده است. روزگاری که بی دغدغه، می خندیدیم، می چرخیدیم و آواز های کودکانه می خواندیم. بیا تا دوباره برگردیم… آن موقع شاید بتوانیم؛ سری به کوچه باغ کودکی بزنیم.

 

 

پیشنهاد می شود

 

 

 

قسمتی از دلنوشته :

عکس خودم را در آب می دیدم.
اما باور نمی کردم…
من دیگر آن دختر بچه نبودم؛ چقدر حیف!
با حسرت به حوض فیروزه ای نگاه کردم؛ ماهی های سرخ درونش جست و خیز می کردند.
لبخندی به لبم آمد.
مهم نیست؛ امروز روز من است.
روز وداع با کوچه های کودکی…

***

قهر های کودکی ما، تا قیامت بود.
اما چه ساده، فراموش می کردیم.
چشم روی بدی های هم، می بستیم و دوباره بازی می کردیم.
“قهر تا قیامت” های ما، هیچوقت محقق نشد.
شاید در کودکی، زودگذر تر از حالا بودیم…
***
دلم بهانه می گیرد
بهانه ی کودکی را…
دلم هوس قدم زدن در کوچه باغ های کودکی را کرده.
می دانم…
کوچه ی کودکی هم، دلش برای صدای قدم هایمان، تنگ شده.

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 255 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

 

مقدمه:
پاییز است دیگر… فصل دلدادگی… فصل برگ های زردو قرمز اتیشین… پاییز است دیگر… فصل بغض وخاطر… فصل عشق اتشین من وتو… پاییز است دیگر

 

 

 

قسمتی از دلنوشته:

کجایی ای یار قدیمی؟
کجایی ای بی وفا؟
کجایی مرد روز های خوشیم؟
کجایی؟
چرا مرا تنها رها کردی بین بدبختی هایم؟
مگر قول نداده بودی مرد من؟
مگر قول نداده بودی در روزهای سختی کنارم باشی؟ کجایی؟
***
صبور باش
انقدر صبور باش
که دشمنت
با پای خود
نزد تو بیاید
صبور باش
حتی سال ها بگذرد
ولی صبور باش
حتی تا ابد
ولی صبور باش
***

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 318 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور دختری شیطون شوخ بذله گو که در کودکی والدینش را از دست داده و در حال حاضرتحت سرپرستی عمویش زندگی می کند که طی جریاناتی درسن کم مجبور به ازدواج بامردی مغروروشکست خورده،مقرارتی وسخت گیربافاصله ی سنی زیاد می شود. وسختیهای ودردهای زیادی راتحمل می کندوتبدیل به دختری غمگین و افسرده وعاشق میشه …عاشق مرد مغرور زندگیش میشه که به او محبت نمی کند

 

 

قسمتی از رمان :

ای بابا…سارا زودباش دیرم شدامروز دیگه زن عموم بیچارم میکنه.اگه دیربرسم خونه.

سارا باکلافگی اخمی کرد. ای تو روح زن عموت که نمیزاره کمی نفس بکشیم . انقد

نق نزن راه بیفت دیگه امروز رفته خونه مادرش اگه برگردو شام حاضر نباشه تا دو هفته

نق میزنه به جونم.منم که از صبح تا حالا سر کلاس خسته باید برم نظافت وآشپزی

-من اگه جاتوبودم تو خواب خفش میکردم …کلفت گیر آورده؟ هی کشیدم ای بابا اگه

منم بابا مامانم زنده بودن کلفت نمی شدم حلقه اشک دیدمو تار کرد .سارا متوجه

حالم شد سریع راهمو سد کرد با ناراحتی گفت ـ:ناراحت شدی؟ ببخشید نمی خواستم

ناراحتت کنم. لبخندی زدم…. نه مهم نیست..بریم دیگه دیر م شد.-تو حال خودم بودم که

آستینم کنده شد .-آی…..دستمو کندی وحشیییی چشمای قهوای درشتشو گشاد

کردوبه اونطرف خیابون اشاره کرد ـ .بازم اون پسرا …بیابیا تا بهمون نرسیدن ومزاحمون

نشدن بریم.شونموبالا انداختم. غلط میکنن این دفعه حالشونو می گیرم. خیلی شربودم

حاضر نبودم جلوی هیچ پسری کم بیارم .از کسی هم نمی ترسیدم .چرا دروغ بگم …

کمی از زن عمو میترسیدم.آخه خیلی بدجنس بود.درست مثل

من اگه جاتوبودم تو خواب خفش میکردم …کلفت گیر آورده؟ هی کشیدم ای

بابا اگه منم بابا مامانم زنده بودن کلفت نمی شدم حلقه اشک دیدمو تار کرد .سارا



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 895 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

 

خلاصه:

 دانلود رمان بازگشت ارباب جوان رمان درباره دختري به اسم ماهرخه که توي روستا با خانواده عموش زندگي ميکنه ….سالها پيش خانوادشو از دست داده و عموي ماهرخ اربابه روستاهم هست وتو اتاق زير شيرووني نشسته بودمو خاطراتو مرور ميکردم زماني که بابا زنده بودو هيچ غم و غصه اي نداشتم ….تنها نبودم پدرم که بود کل تنهاييامو پر ميکرد..پدرم که بود هيچ کس نميتونست ازارم بده ..ولي حالا کل دنيا انگار بامن دشمنن …حالا ديگه بايد رير اين کوله بار غم و غصه هام طاقت بيارم

 

 

حالا که عمورو از دست دادم حالا ديگه تنهاي تنها شدم ديگه کسي نميتونه

در برابر ازاراي زن عمو منو نجات بده ….همين ديروز بود که عمو سکته کرد

…اون مثل پدرم بود حالا واقعا انگيزه اي براي زندگيندارم .

..حتي نزاشتن توي مراسم خاکسپاري عمو باشم .

.نزاشتن بخاطر اخرين بار ببينمش و منو تو اين اتاق زنداني کردن …

فردا قراره ارباب جوان برگرده ملکه ي عذاب من ..

.از بچگي ازمن متنفر بود هشت سال پيش که بابا رفت و عمو سرپرستي منو به عهده گرفت اونم رفت امريکا براي تحصيل ..و فردا که قراره برگرده براي خاکسپاري و مراسم کفن و دفن …

ماهرخ ..ماهــــــرخ با صداي زن عمو برگشتم و نگاش کردم که توي چهارچوت در ايستاده بود

زن عمو :پاشو دختر …از بچگي داري کوفت ميکني حداقل بايد مزد زحمتامونو بدي …از اين به بعد ميشي خدمتکار اين عمارت ….کمکاري کني باده شلاق ميگرمت فقط وااي به حالت …توي مراسمم وظيفتو انجام ميدي …کل خونرم تميز ميکني با صغري و خاتون …نببنم از زير کار دربري که خودم زبونتواز حلقومت در ميارم …حالا هم پاشو لباساي کارتو خاتون مياره …يه نگاه به من کرد که با ناباوري نگاش ميکردم



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 317 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه

 

 دانلود رمان کجای زندگیمی تو داستان روایت گر یه دختر عاشقه.دختری که درگیر عشق می شه… یه عشق یک طرفه اما سرانجام این عشق چیه؟رمانی مملو از حس تلخ عشق یک طرفه، حس غم، جدایی و اشک و آه…و در آخر حس زیبای دوست داشتن و دوست داشته شدن…به صفحه ی اول دفترم نگاه کردم و شعری که نوشته بودم رو زمزمه کردم.یک لحظه نشد خیالم آزاد از تویک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل منیک جان و هزار گونه فریاد از تو (فریدون مشیری)

 

دفتر خاطراتم رو ورق می زدم و با یاد اون نوشته ها گاهی لبخندی روی لبم می اومد و گاهی هم بغض می کردم و ناراحت می شدم.
چهار سال گذشته بود از اون روزها ولی خاطراتش فراموش نشدنی بود.
چهار سالی که پر از اتفاق بود، پر از خاطره، پر از اشک،پر از لبخند و… پر از عشق.
فکرم مثل پرنده ای به اون روز ها پر کشید.
همه چیز از اون روز شروع شد…

کت و دامن آبی رنگم رو پوشیدم و به خودم تو آینه نگاه کردم.
برق خوش حالی تو چشم هام انکار نشدنی بود.
باورم نمی شد و لبخند از روی لبم کنار نمی رفت.
با شنیدن صدای زنگ هول هولکی شال سفید رنگم رو روی موهام مرتب کردم و از اتاقم بیرون رفتم.
مامان و بابا جلوی در به استقبال مهمون ها ایستاده بودند من هم کنارشون ایستادم.
لحظاتی بعد عمو، زن عمو، ساغر و آخرین نفر هم خودش وارد خونه شدند.
دسته گل رو به دستم داد که به آرومی ازش تشکر کردم.
بعد از سلام و احوال پرسی همه تو پذیرایی نشستند و من هم به آشپزخونه

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 449 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:
داستانی زیبا و پر تلاطم،داستانی بـــــرگرفته از عمق احساس آدمی،داستان جاری شده با اشک…داستانِ تنهایی و معصومیت دختری به نام نازنین در رویارویی با عشقی به نام علیرضا و قصه ی تنهایی در حین وجود عشق و معصومیت در رویارویی با رازی پنهان و دست به گریبان شدن با موج و طوفان بر آمده از افشای این راز و در اِنتها پدیدار شدن حسرت در حین عاشقی.

 

 

قسمتی از رمان :

صدای جیغ بلندش سکوت خانه را در هم شکسته بود. دستی به پیشانی داغ و پر دردم کشیدم، با تمام عشقی که به او داشتم باز هم خسته بودم.
جعبه ی قرص های آرامبخش را از روی میز برداشته و به سمت اتاق رفتم. در را به آرامی باز کرده و نگاهم را به او دوختم، به او که روزی آرامش زندگی دو نفریمان بود. دیگر جیغ نمی کشید، حال تنها اشک هایش بود که روی گونه اش می چکید. زانوان نحیفش را در آغوش کشیده و بی صدا اشک می ریخت.

دلم می خواست این جسم ضعیف و رنجور را در آغوش بگیرم. جلو رفته و کنارش روی تخت نشستم اما حتی سر بلند نکرد تا نگاهم کند. مدت ها بود که جز نگاهی سرد و یخ زده هدیه ی دیگری برای من نداشت و حال آن را نیز از من دریغ می کرد.
– باز خواب بد دیدی؟
باز هم سکوت و سکوت و سکوت. قرص را مقابلش گرفتم، آن را با کمی آب بلعید و آرام روی تخت دراز کشید‌. چشمانش را بست و چیزی زیر لب زمزمه کرد که نشنیدم. دیگر نمی توانستم خود را مهار کنم، کنارش دراز کشیده و تن نحیفش را در آغوش گرفتم. 

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 612 شنبه 24 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

دانلود رمان طلوعی دوباره باصدای مادرم که با تلفن صحبت می کرد. از خواب بیدار شدم کش وقوسی به بدنم دادم وخمیازه ای کشیدم چه خواب خوشی داشتم عالیه بهتر از این نمی شه، چه عجب امروز کسی من رو از خواب نازنینم بیدار نکرد و اجازه دادند خودم به تنهایی پاشم چقدر عالی می شد اگر درس ومدرسه نداشتم اون وقت با خیال راحت تا دلم می خواست می تونستم بخوابم .به اطرافم نگاه کردم و از تخت پریدم پایین و بدون آنکه به سر و وضعم برسم از اتاق بیرون رفتم

 

 

و پله ها رو طی کردم به مادرم که در آشپزخونه در حال پخت و پز بود یه صبح بخیر طولانی و
کشی داری گفتم
– سلام مامان صبح بخیر .
– سلام بهتره بگی ظهر بخیر دختر الان چه وقت بیدار شدنه می دونی ساعت چنده؟
شونه بالا انداختم و رفتم دست و صورتم رو شستم و برگشتم به آشپزخونه،
– مامان من گشنمه چی داریم؟ مادرم چپ چپ نگاهم کرد و قرقر کنان گفت :
– دختر این چه سر و وضعی که واسه خودت درست کردی؟! پاشو برو حداقل لباساتو عوض کن،
با بی اعتنائی به حرفش رفتم سمت یخچال پاکت شیر و خامه وچند تا چیز دیگه رو برداشتم و با پا
در یخچال رو بستم و نشستم زیر نگاه های سنگین مادرم صبحونه خوردم اصلا عادت ندارم روزی
از خوردن صبحونه صرف نظر بدم انگاری جونم به خوردن صبحونه بسته بود .
بابا همیشه بخاطر این کارم من رو تشویق می کرد .
راستی گفتم بابا، بابام کو؟ مادرم از پشت شونه در حالی که مشغول پخت چیزی بود نگاهم کرد و
جواب داد :
– یه خورده خرید نیاز داشتم رفت فروشگاه
باحرص پا به زمین کوبیدم
– بابا رفته خرید؟

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 317 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان گندم

نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) , جاوا (JAR) و نسخه کامپیوتر (pdf)

نویسنده : م.مودب پور

تعداد صفحات : 1011

ژانر : عاشقانه , اجتماعی

 

 

خلاصه رمان : 

داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن .طی اتفاقاتی یکی از شخصیت های داستان گندم میفهمه که بچه ی سر راهی ست و مشکلات روحی پیدا میکنه ودر طی همین اتفاقات ………


 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 235 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

 دانلود رمان آپارتمان صد متری کلافه تر از اون بودم که بتونم خودمو با حموم کردن٬ دراز کشیدن٬ نگاه کردن به تلویزیون یا دیدن فیلم از لپ تاپم آروم کنم. یه هفته بود که خواب و خوراک نداشتم و فکر کردن ذله ام کرده بود. هرچی انرژی تو بدنم داشتم، صرف قدم زدنای متفکرانه آخر شب تو کوچه پس کوچه های شهر شده بود. آنقدر تو این دوساعت به موهام چنگ انداخته و انگشتامو لای موها رد کرده بودم که مسیر انگشتا

 

 

چرب شدن موها به دلیل تحریک غدد مترشحه چربی پوست سرم، به وضوح دیده میشد. دیگه حالم از خودم و قیافه م بهم میخورد.
تو آینه به خودم نگاه کردم.
موها چرب، پای چشمام گود افتاده، قیافه از جنگ برگشته!
با خودم گفتم: دیوونه! الان که بیرون بری که تو رو با شک به اعتیاد جلب میکنند. این چه قیافه ایه واسه خودت درست کردی؟!
دچار یک زندگی سگی شده بودم که هر کار میکردم مشکلاتم مهار نمیشد.
یکی پس از دیگری.
پشت سر هم.
بدون هیچ مجالی واسه پیدا کردن یه راه حل درست و حسابی.
موهامو چنگ زدم و داد زدم: خدااا…! باز این چی بود که جلوم سبز کردی؟ مگه منو نمیشناختی که تو تصمیم گیری این جورموارد مستاصل میشم؟
دستامو با شدت به دو طرفم انداختم و شروع کردم به قدم زدن تو اون فضای تنگ، که اگه کمی حواسم پرت تر میشد، چپه، راسته به دیوارای اتاق میخوردم.
دوباره به موهام چنگ انداختم و زیر لب گفتم

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 646 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

 دانلود رمان گناهكار بی گناه با اينكه هيچ دلش نميخواست از رخت خواب دل بكند اما صداي آلارم گوشي به او مي گفت كه بايد بيدار شود. كش و قوسي به بدنش داد و سعي كرد چشمهايش را باز كند بعد از مدتها در خانه خودش از خواب بيدار شده بود هر چند معتقد بود در غربت هيچ جا خانه آدم نيست اما خب اينجا يه جورهايي حكم خانهاش را داشت ساعت شش بود با خودش گفت كاش امروز مامورتي نداشت مي توانست بيشتر بخوابد اما چه ميشد كرد دستور بود و بايدا نجامش ميداد.

 

 

از رخت خواب بلند شد بايد سريع دوشي مي گرفت و خود را به تيم تحويل ميرساند. وقتي در آيينه حمام صورتش را ديد واقعا جا خورد البته بعد از يك هفته طولاني مسافرت آن هم با اتومبيل حال و روز بهتري هم نميتوانست داشته باشدآنهم باآنهمه تنش و درگيري! ته ريش نامرتبي صورتش را گرفته و بود وهاله سياهي كه در اثر كم خوابي بوجود امده بود زير چشمانش ديده ميشد. او دستانش را روي لبه روشويي گذاشت و به طرف آيينه خم شد و صورتش را با دقت بيشتر نگاه كرد عجيب بود اما احساس ميكرد با مرد درون آيينه غريبه است. با تصويري كه با چشماني خسته قهوهاي رنگ تماشايش ميكرد هيچ حس مشتركي نداشت. اما اينطور كه به نظر ميرسيد اين خودش بود مردي تنها كه كم كم داشت در غربتش غرق مي شد. و خود را نميشناخت ياد يك ترانه قديمي افتاد كه خودش هم نمي دانست چطوري آمده بود و كنج حافظهاش جا خوش كرده بود:

من نشانيهاي خود را مي دهم

يك نفر بايد مرا پيدا كند

او نفسش را با صدا بيرون داد بعدانگشتانش را در موهاي سياه

 



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

 

امیری کد بازدید : 2571 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه :

 دانلود رمان همسر مغرور من وقتي که رسيدي که شکسته بودم از همه ي آدما خسته بودم وقتي که رسيدي که نبود اميدي اما تو مثل معجزه رسيدي وقتي که رسيدي که شکسته بودم از همه ي ادما خسته بودم بعد يه عالم اشک و بغض و فرياد خدا تو رو براي من فرستاد خوب مي دونم جاي تو رو زمين نيست خيليه حرف تو فقط همين نيست صبح با صداي آلارم گوشيم بلند شدم نگاه ساعت کردم ديدم ۷:۳۰ بود چشمامو گشاد کردم خواستم ببينم واقعا ساعت ۷:۳۰ اومدم يا من اشتباه مي کنم ((کورم که شدم ))

 

نفهميدم چي کار کنم امروز روز اول کارم بود و نبايد دير مي کردم چون توي بيمارستان

کار مي کردم پتو رو از روي عصبانيت کنار زدم از روي تخت بلند شدم در اتاق رو باز کردم

هيشکي بيرون نبود فکر کنم همه خواب بودند فقط من بيدارم رفتم سمت دستشويي شير آب رو باز کردم

دستامو پر از آب کردم و زدم به صورتم چند بار همين کار رو کردم ((آخيش خنک شدما )) بعد شير آب رو بستم

صورتم رو با حوله خشک کردم از دستشويي بيرون اومدم بيرون بدو بدو رفتم داخل اتاق توي اين فکر بودم که

براي امروز مانتو چي بپوشم بعد يه مانتو قهوه اي شکلاتي با شلوار سياه پوشيدم جلوي آينه

ايستادم موهامو شونه کردم بعد بالاي سرم بستم کليپس صورتي رنگ هم زدم پشتش مقنعه ي

سياهمو سرم کردم يه رژلب صورتي هم زدم يه ب*وس براي خودم تو آينه فرستادم عطر هم زدم آدامس

هم گذاشتم داخل دهنم گوشيمو هم تو دست گرفتم کيفمو برداشتم لامپ اتاق

رو خاموش کردم و از اتاق بيرون رفتم همش تقصير رها بود ((دوستم )) مگه گذاشت

من شب بخوابم 

 

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 5633 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

خلاصه:

 دانلود رمان حکم دل داستان روایتگر دختری به اسم باران که باپدرش زندگی میکنه و زندگی معمولی داره ولی باران خیلی خوشگل و ناز همینم باعث شده خیلی از پسرا دنبالش باشن و پدر باران باز ولی سر همین  بازی همه چیزش رو از دست میده…دوباره ریسک میکنه و  میکنه ولی پدرش بازم می بازه پدرش هم که  بوده از باختش عصبی درگیر میشه …موقع درگیری چاقو میخوره و دووم نمیاره تمام میکنه …باران تنها تر از همیشه میشه …صاحبخونه هم که میبینه پدرش مرده نمیتونه بزاره یه دختر تنها تو خونه باشه و بیرونش میکنه همون موقع

 

 

یکی از طلبکارهای باباش باران رو تهدید میکنه پولش رو میخواد

ولی باران چیزی نداشته تا بده پدرش همه چیز رو به باد داده بوده

و طلبکار پدرشم به باران پیشنهادی میده که باران مجبور

به قبول کردنش میشه و میره خونه طلبکار پدرش و طی یه سری

اتفاقات باران از اونجا فرستاده میشه به یه جای دیگه وارد

زندگی دو برادری میشه که ازهم متنفرن شیانا و شنتیا و این بین اتفاقات

جالبی میافته و ……..خوبه دیگه چقدر بگمم دوستش دارین خوشتون اومده ادامه اش رو بخونید ……

همسایه ها و مردمي که بهم تسلیت میگفتن و بهم یاد آوري میکردن یتیم شدم دیگه بابام نیست با چشاي خیس اشک درست
کنار مزار بابا افتاده بودم و هق هق میکردم..با لباس هاي خاکي و وضعیت خیلي بد..میگفتن غم آخرت باشه دیگه غم از این
باالتر هم هست غم از دست دادن پدرت از دست دادن تکیه گاهت و همه پشت و پناهت..غم بي کسي چي میتونه از همه اینا باالتر هم هست غم از دست دادن پدرت از دست دادن تکیه گاهت و همه پشت و پناهت..غم بي کسي چي میتونه از همه اینا
بدتر باشه..هیچي خداجونم…

 

 
 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 209 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

 

 خلاصه :

من رو بازی دادن مثل عروسک خیمه شب بازی … زندگیم سر تا سر دروغ بود و این دروغ من رو قوی تر کرد. سختی کشیدم، اما ادامه دادم. دلم رو شکستند ، مسخرم کردن ، کتکم زدن … اما من بخشیدم. نمی دونم چی شد ، که زندگیم به این جا کشیده شد!

 

 

قسمتی از رمان :

سیاهی شب، آسمون رو پوشونده بود.
از ترس این که الان یه روح پشت سرم باشه ، همش سر بر می گردوندم. نصفه شب ، رد شدن از یه مزار قدیمی ، اونم با پای پیاده…
یه چادر مسافرتی کوچکی، که از توش صدای قران می اومد؛ توجهم رو به خودش جلب کرد.
تو اون لحظه ،همه ترسم از بین رفت و فقط می خواستم برم و داخل این چادر رو ببینم.
مردی میان سال، با صورتی نورانی، که روبروش یه قران تو رهن بود.
چهره ی خیلی گرمی داشت.
تا به حال هیچ کس برام انقدر عجیب نبود.
انگاری سال هاست اون رو می شناسم.
با آرامش مشغول خوندن قران بود و اصلا به دور و برش توجهی نمی کرد.
واقعا اون نمی ترسه ، که الان یه روح بیاد و بخورتش!؟
خودم از این فکرم خندم گرفت. آخه ما آدما چرا همش از روح ، جن و … می ترسیم؟
مگه ترس ناکن؟ مگه اونا موجودات خدا نیستن؟
نمی دونم چرا ، اما یه لحظه دلم برای مردک قاری سوخت! …
چرا هیچ وقت تو جامعه، اسمی از اینا برده نمی شه؟ مگه اینا از افراد جامعه نیستن؟

شخصیتش خیلی برام جالب بود. خیلی دوست داشتم بدونم، که چه جوری این مرد قاری شده؟
برای این سئوال ، جواب های زیادی توی ذهنم بود؛ اما نمی تونستم .

 


 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو یابت شوید
بعد از عضویتدرسایت و ورد به سایت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عصویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 703 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (1)

خلاصه :

هلنا، دختری مهربان و دل‌سوز با پدری مستبد، برای مرگ مادرش مقصر دیده می‌شود. او سعی دارد با سرنوشتش مبارزه کند و ادامه دهد. یک تغییر، یک دوست، یک بازی، برملا شدن اسرار…

 

 

 

مقدمه:
هیس! ساکت!
نمی‌خواهم بشنوم صدای زوزه‌‌‌ی سکوت شب را!
خاطرات به یادم می‌آورد همه‌ی آنچه نباید!
هیس! باز هم سکوت!
چرا سکوت شب همه‌ی چیزهای تلخ و شیرین را به یاد می‌آورد؟
انگار مغزم فیلم شده و نوارش مرزی ندارد.
همین‌طور دایره‌وار می‌چرخد و می‌بینم؛ شیرینی خاطرات و لبخندم و تلخی‌‌اش را!
مزه‌‌ی گس می‌دهد.
من از این مزه بیزارم.
نمی‌خواهم باور کنم بر من چه گذشته.
این سکوتِ شب، شده یک تراژدی مرموز.
باید مرغ عشق با صدای فریادش این سکوت را بشکند و مرا رها کند.
پیله‌‌ی مرا بشکن و مرا آزاد کن از این زنجیر…

 

قسمتی از رمان :

 – باشه خودت خواستی! می‌دونم باهات چی‌کار کنم. فقط دعا کن پیداش کنم؛ وگرنه کاری باهات می‌کنم که آرزوی مرگ بهترین آرزوت باشه! بلایی سرت میارم که حتی نتونی تصور کنی!
گوشیش زنگ می‌خوره. موهام رو ول می‌کنه و روی زمین پرتم می‌کنه و گوشیش رو جواب میده.
– چیه؟ نگفتم کسی مزاحم نشه؟
نمی‌دونم کسی که پشت خطه چی بهش میگه؛ انگار عصبی‌تر شده. داد می‌زنه:
– باشه اومدم!
بدون توجه به من سمت در میره. از جام بلند میشم.
– من نمی‌دونم کجاست! من چیزی نمی‌دونم؛ بذار برم.
برمی‌گرده سمتم.
– فکر کردی من احمقم آره؟ تو خوب می‌دونی کجاست!
– من چیزی نمی‌دونم روانی! بذار برم، چی از جونم می‌خوای؟
– نمی‌دونی نه؟ به زودی معلوم میشه؛ خیلی زود!
از انباری بیرون میره و در رو محکم می‌بنده. با چرخش کلید توی در کنار دیوار سر می‌خورم.
– خدایا نجاتم بده!… خدایا چی‌کار کنم؟



 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 206 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

 

مقدمه : 

حال را ول کرده ایم و دو دستی به گذشته ی مان چسبیدیم … گذشته ای که، گذشته و تنها خاطره ای بیش، از آن باقی نمانده … حال را ول کرده ایم و به آینده ای چسبیدیم که هنوز نیامده … باز هم تکرار مکررات… و پایان زندگی

 

 

 

قسمتی از دلنوشته :

دنیا پر شده از آدم های تقلبی 
آدم های انسان نما 
آدم هایی که فقط اسم انسانیت را به یدک می کشند 
بیایید حداقل ما انسان باشیم، شاید به غرورشان بر بخورد

***

کاش همه ی آدم ها بدانند که زندگی همانند چرخ و فلکی در حال گذر است 
یک روز خوشی 
یک روز غم 
یک روز سفیدی 
یک روز سیاهی 
همه ی این تضادها با هم معنا میشوند 
چرخ و فلک زندگی از حرکت نمی ایستد مگر اینکه قصد پیاده کردن شما را داشته باشد آن هم در دنیایی دیگر

***

قلم را در دست گرفته ام
مینویسم 
مینویسم 
و مینویسم 
آنقدر مینویسم که دیگر نایی در انگشتانم باقی نماند 
آنقدر مینویسم تا دیگر حرفی در دلم باقی نماند 
آنقدر مینویسم تا فراموش کنم صدای قلبم را 
آنقدر مینویسم تا فراموش کنم سازِ مخالفت عقلم را 
مینویسم 
مینویسم 
مینویسم 
و دیگر هیچ…

 

 

 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 1838 جمعه 23 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان محافظ شخصی

نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) و نسخه کامپیوتر (PDF)

نویسنده :  صبا لک کاربر رمان فوریو

تعداد صفحات : 117

ژانر : عاشقانه / پلیسی / کلکلی

محافظ شخصی

خلاصه رمان :

پدر پروا دختر رمان ما پلیسه و بخاطر همین دشمنایه زیادی داره...وقتی پروا 15سالش بوده دشمنایه پدرش توی ماشین مادرش بمب میزارن که مادرش و برادرش پدرام بر اثر این بمب گذاری کشته میشن....

و حالا پدر پروا برای اینکه به دخترش اسیبی نرسه برای اون بادیگارد میگیره..پروا همه ی بادیگارد هارو فراری میده اما یه بادیگارد میاد که یه پسر جوونه و پسر دوست پدرشه...و اونم پلیسه ولی بخاطر اینکه پدرش ازش خواسته میاد و بادیگارد پروا میشه ..بادیگارد و پروا با هم خیلی لجن اما....

 


 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 4031 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان اجباری به بزرگی عشق

اسم رمان:اجباری به بزرگی عشق.
ژانر داستان: عاشقانه اجتماعی هست .
خلاصه داستان :
داستان دختری رو روایت میکنه که پدرش رو به خاطر طلبکار هاش به بند میکشند .
دخترک تنها میمونه توی سختی ها و مشکلات دنیا دنبال راه چاره برای به دست اوردن تنها امید زندگیش به هر دری میزنه تا بالاخره …..


گفتار :هفت نویسنده هفت روز هفته رمان رو بروز میکنیم .امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرید و مارو‌تنها نذارید .

مقدمه:
بخت میگردد ازمن با بی رحمی وقتی لحظه ای زاویه ی نگاهت تغییر میکند و گاهی چه دلتنگت میشود این دل بی چاره میدانی؟
میگویم گاهی اما این گاهی ها عجیب اند بوی همیشه را میدهند .
پس بیا ….بیا ابی بزن بر اتش تند تنش هایم خوب میدانی که دل در بی قراری هایش ارام از تو میگیرد .
افسوس و ای داد که نیستی پس ای دل بلرز ای قلب بشکن نگاهم ببار تا شاید بسوزد دل دنیایم به حال این انتخاب اجباری .
اجباری از جنس عشق !
اما هرچه باشد اجباری بیش نیست چه فرقی میان جنس است؟
هیبتش میترساند مرا !!
و مجبورم بزرگی اجبارم را بپذیرم در ازای عشق ….
******
لا به لای افکار پریشانم به دنبال پاسخی برای سوالات بی پایانم به هر سویی میزدم .
مگر تمامی دارد ؟مگر تمام میشود این زهر عذابی که روزگار مرا هدیه داد ؟!
دست هایی به دور بازوانم حلقه زدند و مرا بالا کشیدند چرا رهایم نمیکنن؟؟بگذارید در درد خود بمیرم .
نای قدم برداشتن را هم نداشتم !گویی قلبم در اتش سرنوشت که از جرقه ی تقدیر روشن شده بود میسوخت .
بغض سنگینی را که راه گلویم را سد کرده بود با زحمت فرو دادم ولی چه فایده؟ تا کی بغضم را ببلعم؟!دلم بی تابی میکند و به خود میپیچد چرا؟
چون خیلی وقت است که تنها بغض به

امیری کد بازدید : 694 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان ازدواج اجباری

نام : ازدواج اجباری

نویسنده : sara bala

خلاصه:

بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده….و…پایان خوش

دانلود رمان ازدواج اجباری نوشته ~ sara bala ~ موبایل (جاوا ،اندروید ، ایفون) ،کامپیوتر (pdf) ،تبلت، ایپد

 

خلاصه:

بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده….و…پایان خوش

دانلود رمان ازدواج اجباری نوشته ~ sara bala ~ موبایل (جاوا ،اندروید ، ایفون) ،کامپیوتر (pdf) ،تبلت، ایپد

 


 


 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

امیری کد بازدید : 697 پنجشنبه 22 شهریور 1397 نظرات (0)

دانلود رمان در همسایگی گودزیلا

دانلود رمان در همسایگی گودزیلا

نوشته آنیلاکاربرنودهشتیا

خلاصه:

یه دخترشیطون ودیوونه به اسم رهاشایان…یه پسرشیطون به اسم رادوین رستگار…هم کلاسی هایی که

سایه هم دیگه روباتیرمیزنن…رهابه شدت ازرادوین متنفره واین تنفرباعث میشه که واسه اذیت کردنش نقشه

های مختلفی بکشه…البته این وسط رادوینم ساکت نمی شینه و هرکاری می کنه تاحرص رهارودربیاره…این

نقشه کشیدناواذیت کردناوحرص دادناباعث میشه که اتفاقای خنده داری بیفته.
همه چیز خوبه وزندگی به خوبی می گذره اما به دلیل یه سری ازمشکلات،رها مجبورمیشه ازخانواده اش

جدابشه وتویه خونه دیگه زندگی کنه…اماباورودش به خونه جدید…عشقولانه…کل کلی..طنز…پایان خوش…قشنگه

 

– بیخیال شو!دیشب دیر خوابیدم،خوابم میاد.الانم سرم درد میکنه!
– چه غلطی می کردی که دیر خوابیدی؟!
همون طور که چشمام بسته بود و سعی می کردم بخوابم،باشیطنت گفتم:داشتم باآقامون اس بازی می
کردم،نفهمیدم زمان چجوری گذشت!عشقه دیگه!
ارغوان خندید وبه سمتم اومد.پتو رو از روی سرم کنار کشیدوگفت:پاشو ببینم!خرخودتی…خدا پسِ کله
هیچکی نمیزنه که بیاد بشه آقای تو!
چشمام و بازکردم و باشیطنت گفتم:خیلی دلشم بخواد!دختر به این ماهی!مثه پنجه آفتاب می مونم.
ارغوان باخنده گفت:توازخودت تعریف نکنی،کی تعریف کنه؟!
خندیدم وگفتم:عزیزم من چه از خودم تعریف کنم،چه نکنم،تعریفی هستم
!
– اوهو!اعتماد به سقفتون تو طحالم خانوم!
بعداز گفتن این حرف،درحالیکه داشت پتو رو جمع می کرد،گفت:پاشو ببینم!مرده شوره ریختت و ببرن!میدونی
ساعت چنده؟!۷:۴۵!پاشو!پاشو بریم که امروز دخلمون اومده!
دهن بازکردم تا چیزی بگم که باچشم غره عصبی ارغوان روبرو شدم.واسه همینم،سریع ازروی تخت بلند شدم
و بعداز شستن دست و صورتم در عرض ایکی ثانیه حاضروآماده بودم!!
یه مانتوی قهوه ای پوشیدم بایه شلوار جین قهوه ای سوخته.مقنعه کرم رنگمم سرکردم و چهارتا شیویدو
ریختم بیرون.اهل آرایش نبودم و درضمن وقتشم نداشتم…پس بیخیالش شدم و روبه ارغوان گفتم:بریم؟؟!!
ارغوان سری تکون دادوگفت:بریم که دیر شد!


 برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید

تعداد صفحات : 6

درباره ما
Profile Pic
سایت رمانک سایتی برای دانلود رمان جدیترین رمان ها برای موبایل و تبلت و کامپیوتر، رمان آنلاین ، داستان کوتاه دانلود کتاب و جدیدترین مطالب روز دنیا میباشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 218
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1076
  • آی پی امروز : 76
  • آی پی دیروز : 72
  • بازدید امروز : 261
  • باردید دیروز : 434
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 2,481
  • بازدید ماه : 6,003
  • بازدید سال : 32,311
  • بازدید کلی : 585,908
  • کدهای اختصاصی